▨ نام شعر: خطبهی زمستانی
▨ شاعر: نادر نادرپور
▨ با صدای: نادر نادرپور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ای آتشی که شعلهکشان از درون شب
برخواستی به رقص
اما بدل به سنگ شدی در سحرگهان
ای یادگار خشم فروخوردهی زمین
در روزگار گسترش ظلم آسمان
ای معنی غرور
ای نقطهی طلوع و غروب حماسهها
ای کوه پرشکوه اساطیر باستان
ای خانهی قباد
ای آشیان سنگی سیمرغ سرنوشت
ای سرزمین کودکی زال پهلوان
ای قلهی شگرف
گور بینشانهی جمشید تیرهروز
ای صخرهی عقوبت ضحاک تیرهجان
ای کوه، ای تهمتن، ای جنگجوی پیر
ای آن که خود به چاهِ برادر فرو شدی
اما کلاه سروری خسروانه را
در لحظهی سقوط
از تنگنای چاه
رساندی به کهکشان
ای قلهی سپید در آفاقِ کودکی
چون کلهقند سیمین در کاغذِ کبود
ای کوه نوظهور در اوهامِ شاعری
چون میخِ غولپیکر بر خیمهی زمان
من در شبی که زنجرهها نیز خفتهاند
تنهاترین صدای جهانم که هیچگاه
از هیچ سو، به هیچ صدایی نمیرسم
من در سکوت یخزدهی این شب سیاه
تنهاترین صدایم و تنهاترین کسم
تنهاتر از خدا
در کار آفرینشِ مستانهی جهان
تنهاتر از صدای دعای ستارهها
در امتداد دستِ درختان بیزبان
تنهاتر از سرود سحرگاهی نسیم
در شهر خفتگان
هان، ای ستیغِ دور
آیا بر آستان بهاری که میرسد
تنهاترین صدای جهان را سکوت تو
امکان انعکاس توانَد داد؟
آیا صدای گمشدهی من نفسزنان
راهی به ارتفاع تو خواهد برد؟
آیا دهان سرد تو را، لحنِ گرمِ من
آتشفشانِ تازه تواند کرد؟
آه ای خموشِ پاک
ای چهرهی عبوس زمستانی
ای شیر خشمگین
آیا من از دریچهی این غربت شگفت
بار دگر برآمدن آفتاب را
از گُردهی فراخ تو خواهم دید؟
آیا تو را دوباره توانم دید؟
▨
نادر نادرپور از کتاب: زمین و زمان