▨ شعر: نگاه (نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد)
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
چه خواهشها در این خاموشیِ گویاست، نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد
بیا تا آنچه از دل میرسد بر دیده بنشانیم
زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد
چو همپرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغِ آتش آشیان دارد
اَلا ای آتشینپیکر! بر آی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد
زمانفرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشقکش که عهد بیزمان دارد
ببین داس بلا ای دل، مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد
درونها شرحهشرحه است از دم و داغ جداییها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد
دهان سایه میبندند و باز از عشوهی عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد
▨
هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)