حافظ
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کوی آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است
حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی،ِ مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : BoutighaPodcast
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.