یادداشت «شاه، آمریکا و انگلیس را حامی انقلاب میدانست» که به مناسبت 26دیماه، سالگرد خروج ایشان از کشور در سال 57، درج شده بود مقادیر زیادی لعن و نفرین برایم به همراه داشت. من البته مدتهاست که به توهینهای رکیک و غیر رکیک خو گرفتهام. منتهی همچون «طوبی خانم» هیچوقت آنها را واقعاً قبول نکردهام، اما همچون او که دست بلند کردن دایم «آقا مرتضی» همسرش بهصورت بخشی از زندگیاش درآمده بود، من هم بهعنوان بخشی از واقعیتهای جامعهای که در آن زندگی میکنم قبول کردهام که منظما بهواسطه بیان نظراتم میبایستی مورد توهین واقع شوم. قبول کردهام که نظری را در نهایت ادب و احترام و بدون آنکه به کسی کوچکترین اسایه ادب و بیاحترامیکرده باشم، ابراز میکنم و دفعتاً طوفانی از هتاکی و دشنام به سمتم به راه میافتد. نمیدانم در جوامع دیگر، مثلاً در نروژ، ژاپن، هند، ترکیه، گینه بیسایو یا حبشه (که هیچیک از داعیههای رهبری جهانی ما را هم ندارند) هم آیا این طور است که یک نفر نظری سیاسی و اجتماعی بدهد و در واکنش به آن گردبادی از فحاشی به خواهر، مادر، مرده، زنده و جدوآبادش نثار شود؟ شاید هم عقبماندگی فقط محدود به تولید پیکان و پراید نمیشود. بگذریم.
من پاسخم را به دو بخش جداگانه تقسیم کردهام.بخش نخست در خصوص توهینها و درستتر گفته باشم جامعهشناسی توهینکنندگان به خودم؛ و بخش دیگر اصل موضوع آن یادداشت: اینکه چرا عدهای، ازجمله محمدرضا پهلوی، باور دارند که انقلاب اسلامی توطیه قدرتهای خارجی میبوده؟ این بخش را انشاالله در پست جداگانهای خواهم آورد.
اما توهینهایی که سر این پست به من شد واقعاً دردم آورد. درست مثل کشیدهای که آن روز «طوبی خانم» از «آقا مرتضی» همسرش خورد و این بار بهش واقعاً گران آمد چون هرچه فکر کرد که «آقا مرتضی» این دفعه دیگه به چه بهانهای دست بر رویش بلند کرده بود عقلش به جایی نرسید، من هم هرقدر فکر کردم که هتاکیها و فحاشیهای این دفعه به چه جرمی علیهام سرازیر شدند را واقعاً درک نکردم.
دوستان عزیز، در آن یادداشت من صرفاً آنچه را که محمدرضا پهلوی در مورد انقلاب سال57 اعتقاد میداشته را بیان کرده بودم. هرچه گفته بودم تصویر و تصور شاه در قبال ناآرامیهای سال 57 میبوده. نه یک کلام از خودم گفته بودم و نه تحلیلی، تفسیری و تبیینی کرده بودم. هرچه بوده، زشت، زیبا، غلط، درست، حق یا ناحق تصویر و تصور شاه از انقلاب سال 57 بوده است. در ثانی، نه گفته بودم آنچه او باور میداشته درست بوده و نه نوشته بودم غلط میبوده. اساساً هیچ داوری در قبال برداشت و فهم شاه نکرده بودم. بلکه صرفاً و فقط آنچه را که شاه تصور میکرده و باور داشته را نقل کرده بودم. البته در فضای ایدیولوژیکزده و سیاستزده ما، معمولاً کم اتفاق میافتاد که نویسندگان باور سوژهشان را دستنخورده و آنگونه که سوژه خود باور داشته روایت نمایند. معمولاً اگر با آن روایت مخالف باشند، آن را بهصورت «له و لَوَورده» شده و با انواع و اقسام تحریف، دستکاری و کموزیاد کردن روایت میکنند؛ اما من این کار را نکرده بودم؛ و معمولاً هم نمیکنم. اگر کسی امروز که 36 سال از فوت محمدرضا پهلوی میگذرد، در آن دنیا از ایشان بپرسد که اعلیحضرت، صادق زیباکلام میگوید که شما اعتقادی به اصالت و خودجوش بودن آن حوادث و رویدادها نمیداشتهاید، آیا او درست میگوید؟ شاه یقیناً پاسخ خواهد داد که «آری درست میگوید و آن انقلاب توطیه غربیها علیه من بود.» اگر این صغری و کبری درست باشد، در آن صورت من نمیدانم آنهمه فحش چرا نثارم شد؟ آن مقدار که من توانستم کامنتها را دستهبندی نمایم، بیشترِ توهینها از همان دو گروه مخالفین همیشگیام بود.
خیلی کلی گفته باشم، من دو گروه مخالفین بسیار جدی و تندرو دارم: گروه نخست مخالفین سرسخت انقلاب و نظام هستند؛ و گروه دوم موافقین قسمخورده انقلاب و نظام. دوگروهی که اتفاقاً مقابل یکدیگر هستند، اما در خصوص مخالفت و بغض و کینهشان نسبت به من اتفاقنظر کامل دارند. گروه اول (مخالفین انقلاب) نفرتشان از من بهواسطه آن است که اولاً متهمم میکنند در به وجود آوردن انقلاب؛ ثانیاً، من را شریک و در حقیقت «شریک جرم» همه رویدادهای تلخ و البته به ندرت شیرین که در این 38ساله در کشور اتفاق افتاده می شمارند؛ ثالثاً مقصر در وضعیتی که ایران امروزه به آن گرفتار آمده میدانند. جدای از کیفرخواست تاریخیام پیرامون انقلاب، منظما هم به من یادآور میشوند که «فکر نکنم خیلی زرنگ هستم و توانستهام آنها را با انتقاداتم از عملکرد نظام و مسیولین فریب دهم». آنها دست من را خواندهاند و کاملاً فهمیدهاند که همه آن انتقادات «جنگ زرگری» است و من در حقیقت دارم نقش بازی میکنم و «سوپاپ اطمینان» رژیم جمهوری اسلامی ه...