همچنان که گفتیم نوروز، نوروز بود و اسلام هم اسلام بود. برای ایرانیان هر دو مطرح بودند. مثل امروز نبود که عدهای با تمسک به نوروز خواسته باشند بغض و کینهشان را به اسلام نشان دهند و یا برعکس با تمسک به اسلام، ایران قبل از اسلام را تحقیر کنند. اساساً نگاه به این دو، نگاهی از سر بغض، رقابت و سیاست نبود. رجال، درباریون، سلاطین، پادشاهان و اعیان و اشراف هنگام آغاز سال نو جلوس میکردند و دیگران به دیدارشان میرفتند. احتمالاً همین وضعیت برای بزرگان دین هم میبود و مردم هنگام حلول سال جدید به دیدارشان میرفتند. چون بوروکراسی و به تعبیر درستتر، کارمند جماعت (اعم از شاغل در بخش خصوصی یا دولتی) وجود نداشتند، احتمالاً تعطیلی به معنای امروزه نبوده. بنابراین بعد از روز نخست که دیدار با بزرگان صورت میگرفته از فردا یا یکی دو روز دیگرش خلق به وضعیت سابق برمیگشتند. تا رسیدیم به عصر پهلویها و قرن بیستم. یکی از سیاستهای فرهنگی رضاشاه احیای فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام یا باستانگرایی بود. توجه به ایران قبل از اسلام برای رضاشاه و بسیاری از دولتمردانش بیش از آنکه از باب رویارویی و رقابت با اسلام باشد، برای فراهم آوردن یکجور ایدئولوژی ایران باستان برای سلطنت میبود؛ ایجاد یکجور «هویت ملی» برای نظام سیاسی تازه تاسیسشده (سلسله پهلوی) بود.
قطعاً این سیاست در جهت رویارویی با اسلام نبود چراکه دستکم در آن مقطع اسلام هیچ خطر، تهدید و تعارضی با حاکمیت جدید نداشت. رضاشاه در تهران حکومت میکرد و علما در قم و نجف به دنبال امور حوزوی خودشان بودند. مابینشان انس و الفت چندانی نبود اما درعینحال دشمنی و درگیری و تعارضی هم نبود.
البته ممکن است در میان برخی از مسئولان و صاحبنظران دوره احیا یا توجه به ایران قبل از اسلام، یک رگههایی از ضدیت با اسلام و اعراب بوده باشد. بههرحال آنچه مهم بود ابعاد عملی و اجرایی «باستانگرایی» بود. زدودن لغات عربی از فارسی و جایگزین کردن آنها با ترکیبات و الفاظ فارسی (کاری که امروزه فرهنگستان جمهوری اسلامی هم انجام میدهد)، توجه به مراسم، سنتها، آدابورسوم ایران قبل از اسلام، بزرگداشت شاهنامه و فردوسی، نوروز، آدابورسوم جمشید و...
البته فراموش نکنیم که هدف اصلی حکومت رضاشاه از احیای ایران قبل از اسلام نه رویارویی با شریعت، بلکه همانطور که گفتیم ایجاد یک پشتوانه ایدئولوژیک برای سلطنت و حکومت تازه بود. رضاشاه و مردانش بیش از آنکه هدفشان در احیای گذشته رویارویی با اسلام باشد در حقیقت به دنبال ایجاد این فضا بودند که ایران درمانده، تحقیرشده و عقبمانده عصر قاجار به سر آمده و هوایی تازه و فرهنگی تازه و عصری نوین در ایران به وجود آمده.
بگذریم. ازآنجاکه حکومت نه تلویزیون داشت، نه ماهوارهای بود و رادیو هم مختص خواص بود و شاید در تهران پنج یا 10درصد مردم بیشتر رادیو نداشتند (چه برسد به شهرستانها)، احیای فرهنگ و تمدن قبل از اسلام فقط در حد شمار معدودی از اعیان و اشراف بالاخص آنان که مرتبط با حکومت بودند و یا در زمره بوروکراسی، قوای مسلحه و رجال بودند، رسوخ کرد. مردم عادی نه خیلی مجذوب و مفتون فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام شدند، نه مفاتیح، زیارت شب جمعه، مراسم شب احیا و شام غریبان، تاسوعا و عاشورا را کنار گذاشتند و نه شاهنامهخوان شدند و نه اسامی فاطمه، زهرا، محمد، علی، حسن، حسین، جواد و حسینعلی را کنار گذاشتند و بهجای آن طهمورث، جمشید، کیکاووس، فریدون، منیژه، بیتا، شیوا یا پوراندخت را بر روی بچههایشان گذاشتند.
اما این همه داستان نبود. قشر یا گروه اجتماعی که علیالقاعده مشتری و یا خریدار فرهنگ پارسی میشد، یعنی تحصیلکردهها و دانشگاهیان، اکسیر حقیقت و شراب رهبانی را در جای دیگری یافتند. دکتر تقی ارانی و سایر روشنفکران و نخبگان سیاسی عصر رضاشاه که ازنظر رژیم علیالقاعده مشتریان بالقوه پارسیگرایی باید میشدند، بیش از آنکه مفتون اوستا، شیفته تخت جمشید و عید نوروز شوند دل درگرو عشق با کارل مارکس و اندیشههای فوئر باخ باختند؛ روال و روندی که بعد از سقوط رضاشاه در شهریور1320 و فروپاشی دیکتاتوری خفقانآور حاکم بر ایران و ظهور فضای باز سیاسی در کشور شتاب بیشتری به خود گرفت. اقبال پرشور و گسترده روشنفکران، دانشجویان، نویسندگان، نخبگان سیاسی، هنرمندان، فعالان سیاسی و آزادیخواهان به ادبیات چپ و مارکسیسم نه جایی برای فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام باقی گذاشت و نه پارسیگرایی و باستانگرایی سکهای داشت. بنابراین نوروز همچنان همان نوروز بود، نه چیزی به آن افزوده شده بود و نه ارجوقرب آن کاهش یافته بود. سالروز اول ماه مه (روز کارگر- 11اردیبهشت)، سالروز انقلاب اکتبر (در روسیه)، سالروز «شهادت» دکتر تقی ارانی، سالروز تولد کارل مارکس ...