Sveriges mest populära poddar

قصه های کودکانه

قصه های کودک - بچه اردک زشت

20 min • 16 maj 2020

کی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود. نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده، خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام. او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند. کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمیتوانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند.

بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند. تا اینکه پرها یشان خشک شد خانم اردکه نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت : اوه نه هنوز یکی از تخم ها اینجاست اردک پیری کنار خانم اردک آمد. به تخم نگاه کرد و گفت: شاید این تخم یک بوقلمون باشد این اتفاق یکبار برای من هم رخ داده است اون جوجه حتی نمی توانست به آب نزدیک شود. چرا ناراحتی ؟ من پیشنهاد می کنم که او را ول کنی. سپس اردک پیر آهسته شنا کرد و رفت.

خانم اردکه فکر کرد کمی بیشتر روی این تخم بنشیند. بعد از مدتی صداهای ضعیفی از داخل تخم شنید و بزودی جوجه کوچولو از تخم بیرون آمد. مادر مدتی به جوجه نگاه کرد او با پرهای خاکستریش ظاهر عجیبی داشت و مادر را نگران کرد. اما وقتی که به پاهایش نگاه کرد خیالش جمع شد که این جوجه ی بوقلمون نیست.

Förekommer på
00:00 -00:00