داستان در مورد جوان فقیری به نام علاالدین است که عاشق پرنسی میشود. علاءالدین برای پیدا کردن گنجی بزرگ، وارد چاهی جادویی میشود. او در میان سکهها و جواهرات قیمتی این گنج، چراغی جادویی را مییاید که غولی مهربان در آن اسیر شده است. غول به علاءالدین کمک میکند تا از چاه درآید و در آخر نیز بعد از فراز و نشیب های بسیار به معشوقه خودش می رسد.