Sveriges mest populära poddar

قصه های کودکانه

قصه های کودک - گالیوردر سرزمین کوتوله ها

16 min • 6 maj 2020

نام من گالیور است. داستان سفرهایم آن قدر عجیب است که گاهی فکر می‌کنم گرفتار کابوسی ترسناک بوده‌ام و همه آن ماجراها، خواب و خیالی بیش نیست. اما همیشه از خود می‌پرسم: مگر در بیداری هم می‌شود خواب دید؟ حالا، داستان سفر به سرزمین آدم کوچولوها را برایتان تعریف می‌کنم.در سال ۱۶۹۹ میلادی به عنوان پزشک در یک کشتی بزرگ تجارتی استخدام شدم . در سحرگاه یک روز بهاری، کشتی از بندر «بریستول» عازم دریاهای جنوب شد. در هفته اول، سفر آرام و خوبی داشتیم. غروب روز هشتم، ابرهای انبوه و سیاهی در آسمان پدیدار شد و این، سرآغاز توفانی سهمناک بود. کشتی بر بال امواج کوه پیکر به چپ و راست پرتاب می‌شد. سرنشینان کشتی با حالتی وحشت زده و شتابان به این سو و آن سو می‌دویدند. فریادها در غرش توفان ناپدید می‌شد . من که در آغاز توفان خودم را با طناب به ستون چوبی انتهای کشتی بسته بودم، زیر لب دعا می‌خواندم و از خداوند بزرگ کمک می‌طلبیدم . ناگهان موجی بزرگ مثل یک کوه عظیم بر عرشه کشتی فرو ریخت و جهان پیش چشمم سیاه شد. انگار همه چیز در یک لحظه کوتاه اتفاق افتاده بود. وقتی چشم باز کردم، خورشید بر سقف آسمان آبی می‌درخشید و در اطرافم تا چشم کار میکرد، آب بود و آب بار دیگر از هوش رفتم. این بار از شدت تشنگی و گرسنگی بود که لای چشمهایم را باز کردم. آسمان آبی با لکه‌های سفید ابر بالای سرم گسترده بود. به پشت افتاده بودم و سفتی خاک را زیر بدنم احساس می‌کردم.

Förekommer på
00:00 -00:00