در این قطعه داستان فتح بخارا به دست اعراب نقل می شود. در سال پنجاه و سه هجری، عبیدالله زیاد، به فرمان معاویه به خراسان می رود و از رود جیحون می گدرد و شهرهای آن نواحی، از جمله بیکند و رامیتن و بخارا، را پس از جنگهای بسیار فتح می کند و اموال فراوان می یابد و هزاران برده می گیرد و با خود می برد. پادشاه بخارا در آن زمان زنی بود که از او با عنوان "خاتون" یاد می شود. گفته می شود که او زن بخار خدات، پادشاه پیشین بوده و چون پسرش طغشاده خرد بوده، او پادشاهی می کرده است. در سالهای بعد لشکرهای متعددی از اعراب به بخارا حمله می کرده اند. چنین بر می آید که این خاتون برای حفظ بخارا ترکیبی از جنگ و صلح را در پیش گرفته بود. گاهی از ترکان برای جنگ کمک می گرفته و گاهی مالی بزرگ می داده و صلح می کرده است. و در این میان اشاراتی هم به عاشق شدنهای متعدد او می شود. همچنین یاد می شود که هر بار که لشکر اسلام ببخارا می رفت: اهل بخارا مسلمان شدی، و باز چون عرب باز گشتندی، رِدّت آوردندی... و ایشان اسلام پذیرفتند بظاهر و بباطن بت پرستی میکردند"!