امیر مسعود برای تفرج به کران رود هیرمند می رود و در آنجا بر کشتی می نشیند. رود طغیان می کند و کشتی در آستانۀ غرق شدن است که غلامانش او را نجات می دهند. امیر زخمی و بیمار می شود. در این وقت رسولان پسران علی تگین، والی ترکستان، به دربار می آیند تا با امیر مسعود پیمان مودت ببندند. امیر هم برای دفع دشمنی آنها با این پیمان موافقت می کند. در انتهای این قطعه روایت صدقه فرستادن امیر مسعود برای قاضی بُست و رد شدن آن توسط قاضی ذکر می شود و نیز حکایتی از دیدار هارون الرشید با دو تن از زاهدان و پیشنهاد مال به آن دو در سفرش به مکه.