Sveriges mest populära poddar

كتيبه

تاریخ بیهقی- قطعۀ چهل و ششم

29 min • 30 oktober 2019

این قطعه روایت برکشیدن تَلَکِ هندو است به منصب سپاه سالاری هندوستان برای فروگرفتن احمد ینالتگین. همچنین روایتی دارد از زندگی غلامی به غایت زیبا روی به نام نوشتگین. 
در انتها داستان ابوالفضل سوری، صاحب دیوان خراسان، را می گوید که به جور مالِ فراوان از خراسانیان گرفت و هدیه های گرانبها به امیر مسعود فرستاد. همین امر زمینه را برای اقبال مردم به ترکان سلجوقی فراهم کرد.

این استان یکی از درخشان ترین روایت های تاریخ بیهقی، همین روایت کوتاه و به غایت صریح و روشن است از درازدستیِ بوالفضل سوری، صاحب دیوان خراسان و عاقبت شوم اين دراز دستي براي غزنويان و براي مردم. 
سوری "مردی متهور و ظالم" بود که چون امیر دست او را در خراسان باز گذاشت، "اعیان و رؤسا را بر کند و مالهای بی اندازه سِتُد و آسیب و ستم او به ضعفا رسید وز آنچه ستد، از ده دِرم پنج سلطان را داد".

امیر هم به دلیل هدیه های بی اندازه که از دیدن آن "امیر و همۀ حاضران به تعجب بماندند" او را "نیک چاکری" می دانست و آرزو داشت که دو سه چاکر دیگر هم مانند او داشت. 
بونصر مستوفی که این را از امیر می شنود زَهره ندارد که بگوید "از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده باشد به شریف و وضیع تا چنین هدیه ها ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت این کار چگونه شود". جاسوسان جرات نداشتند که احوال او را گزارش دهند و امیر هم "سخنِ کس بر وی نمی شنود و به آن هدیه های به افراط وی می نگریست".

کار به آنجا رسید که "اعیان مستاصل شدند و نامه ها نبشتند به ماوراءالنهر و رسولان فرستادند و به اعیان ترکان بنالیدند تا ایشان اغرا کردند ترکمانان را". 
این در حالی بود ترکمانان نه به دین و آیین آنها بودند -که امیر مسعود بود که از خلیفه ردا و عمامۀ امارت گرفته بود و نیز شمشیری برای سرکوب کردن کافران، یعنی ترکانِ ماوراءالنهر- و نه قرابت قومی و قبیله ای با آنها داشتند، بلکه بر عکس، بیشتر در زمرۀ مخالفان و دشمنان خراسانیان به شمار می آمده اند. ضعفا هم که دست به جایی نداشتند "به ایزد، عزّ ذکره، حال خویش برداشتند". 
در نتیجه "خراسان به حقیقت در سرِ ظلم و درازدستی وی بشد." 
سه بیت شعری که در انتها روایت می شود را من یکی از بهترین تحلیلهای تاریخِ ایران می دانم. کلیدِ این تحلیل هم "درازدستیِ عمالِ حاکمان" است، نه ستمِ خودِ حاکم، که درازدستیِ عاملان بسی شدیدتر، خشن تر، و زیانبارتر از ستمِ حاکم است که هم باید عطشِ  مال پرستی و جاه طلبی خود را بنشاند و هم به سلطان بقبولاند که "نیک چاکری" است. و این کلمۀ "دراز دستی" کامل ترین کلمه ای است که می شود برای توصیف این رفتار یافت.
شعر:
امیرا، به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آوَرَد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد
هر آن کار کانرا به سوری دهی
چو چوپانِ بد، داغ باز آورد

توضیح شعر: "بند" به معنای غنیمتی است که در جنگ از حریف می گیرند. "ساز" به معنای فریب و مکر است. "کاری دراز" به معنای مشغله ای طولانی و پر دردسر است. "هر آن کار" در توضیحات به صورت "هر آن گله" هم ذکر شده است. "داغ" به معنای نشانیِ گوسفند است که برای متمایز کردن گوسفندان آنها را با آهن تفته نشان می زده اند. "داغ باز آوردنِ چوپانِ بد" یعنی چوپانِ بدکاری که گوسفندان را می دزدد و بعد نشانِ گوسفندان را برای صاحب آنها می آورد و ادعا می کند که گوسفندان تلف شده اند.

Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00