سیستان به دست سامانیان افتاده است و منصور اسحاق از سوی احمد بن اسماعیل والی سیستان است. مردمان به رهبری چند تن از عیاران شورش می کنند و می خواهند یکی از آل یعقوب که کودکی ده ساله است را به امارت بنشانند. پیروز می شوند و منصور را فراری می دهند و در زندان را می گشایند و عیاران دیگر هم به آنها می پیوندند.
سیستان عرصۀ جنگ و کشمکش میان قدرتهای مختلف است. طرفداران آل یعقوب، عیاران که بدنبال امارت برای خود هستند، امیرانی که سامانیان به سیستان می فرستند، و امیری که از سوی خلیفۀ بغداد فرستاده می شود، با هم برای کسب قدرت رقابت می کنند. هر کس که سلاحی دارد و چند همراه، قصد قدرت می کند.
"اندر این میانه جولاهه ای برخاست از نواحی اوق نام او ملیخ و گروهی با او جمع شدند از غوغا و به در شهر آمد که شهر مرا باید، و به روز چهارشنبه خطبه کرد خویشتن را به امارت. یکی او را گفت: ایهاالامیر رسم و عادت خطبه روز آدینه باشد. گفت: باشد که مرا زمان نباشد تا روز آدینه! همچنان که نبود. احمدِ نیا و عیاران بیرون شدند و هم اندرین روز که خطبه کرده بود خویشتن را، او را بکشتند."