ابوجعفر، امیر سیستان، رسولی به دربار ماکان، امیر دیلمیان در ری می فرستد. ماکان در حال مستی ریش رسول را می تراشد، بعد به خود می آید و از او عذر می خواهد و او را اعزاز و اکرام می کند و نگاه می دارد تا ریشش دوباره درآید. ابو جعفر که این را می شنود، با لشکر کوچکی به ری می رود و ماکان را می گیرد و به دربار خودش می برد و با او همان کار را می کند!
امیر خراسان، نصر بن احمد سامانی، که این را می شنود، ابوجعفر را می ستاید. رودکی که در دربار امیر بوده، قصیده ای مشهور می سراید در مدح امیر خراسان و ابوجعفر. مطلع قصیده این است:
مادر می را بکرد باید قربان، بچه او را گرفت و کرد به زندان.
ابوجعفر برای رودکی ده هزار دینار می فرستد.