فیلقوس و شعیب چون از بارگاه داراب به لشکرگاه خود می روند، به لشکر فرمان می دهند که به لشکرگاه داراب حمله ببرند.
سپاه روم هزاران نفر از ایرانیان را می کشند. داراب تمام شب را به عیش و عشرت مشغول بوده و مست شده و به خواب رفته است. وقتی بیدار می شود و اوضاع را می بیند، با اندکی از مردمان به دنبال فیلقوس و شعیب به راه می افتد. بسیاری از رومیان و اعراب از جمله شعیب را می کشد و فیلقوس را در بند می کند و به دست شرزدون می سپارد تا او را نگاه دارد.
وقتی به لشکرگاه خود باز می گردد، فیلقوس را می خواهد و به او می گوید که او را مانند برادرش به مزدوری خواهد گماشت.
فیلقوس شرزدون را به طمع گنج و وعدۀ پهلوانی می فریبد و به همراه او به سمت روم فرار می کند.