قیصر در دست داراب اسیر است. قیصر نامه ای به برادرش می نویسد و می گوید که باید باج و خراج بدهی تا مرا رها کنند.برادرش نمی پذیرد. داراب با مردمش به اصطخر پارس می روند که خزینه های نیاکانش در آنجا بوده است. در آنجا در میان آب بنایی عظیم بر می آورد و در ساخت بنا از رومیانی که اسیرش شده اند استفاده می کند. قیصر را هم به کار وا می دارد و او از این رنج می میرد.
برادر قیصر با امیر عرب دست یکی می کنند و آمادۀ جنگ می شوند.
در این میانه غلامی از غلامان همای بر او عاشق می شود و به خوابگاه او می رود. چون همای به او تسلیم نمی شود، به دست غلام کشته می شود..