سه حکایت از کتاب مقامات ابونصر مشکان نقل می شود.
حکایت اول در باب قصد امیر محمود است در عزل وزیر مقتدرش خواجه احمد حسن. نظر امیر محمود در مورد وزیرش بد شده است و درباریان هم به این بد گمانی دامن می زنند. برخی از مردان امیر محمود بونصر مشکان را واسطه می کنند تا امیر را از خطرات این کار آگاه کند. که نتیجه ای ندارد.
حکایت دوم در باب خوارزمشاه است. به امیر محمود خبر می رسد که از غلامان بسیار خریده و آنها را به سلاح مجهز کرده است. امیر محمود به بونصر می گوید نامه ای بنویسد و به او به صورتی محترمانه هشدار دهد که این کار را نکند.
حکایت سوم در باب علاقۀ امیر محمود است به خواهر ایاز که می خواهد او را به زنی بگیرد ولی از واکنش امیران و درباریان اندیشه می دارد. بونصر را می خواهد و از او مشورت می گیرد.