این قطعه با داستان کیکاووس آغاز می شود. گفته می شود که او فرمان داد در بابل بنایی عظیم ساختند و روایتهایی از دلیل این کار ذکر می شود. در تاریخ، به کرات از بنایی بزرگ در بابل یاد شده است و هر تاریخی آن را به شاهی منسوب کرده است.
سیاوش، پسر کیکاووس، با دسیسه چینی زن کیکاووس به ترکستان می رود و در آنجا کشته می شود. پسر او از دختر افراسیاب، کیخسرو، با کمک رستم به ایران آورده می شود.
پس از کیکاووس، حکمرانی به کیخسرو می رسد. در این زمان جنگهای سخت با افراسیاب توصیف می شود. در این جنگها، کشندۀ سیاوش اسیر می شود و به فرمان کیخسرو کشته می شود.
در گزارشی که از سپردن امارت سیستان به رستم داده می شود، گوشه ای از آداب دربار گفته می شود که "هیچکس زهره نداشتی کی بی گوشوار و کمر بندگی در نزدیک پادشاه رفتی و رسم نبودی کی در مجلس پادشاه هیچ کس بنشستی."