غزالی در این قطعه از ملوک "کافر" از جمله انوشیروان یاد می کند که "بعدل جهان آبادان کرد". هشدار می دهد که اگر جور و ستم روا باشد، "مردمان بگریزند و بولایت دیگر شوند و آبادانیها ویران شود و پادشاهی بنقصان افتد." ادعا می کند که رفتار مردم بیش از هر چیز دیگر شبیه رفتار ملوکشان است. اگر ملک اهل آباد کردن باشد، مردم به آبادانی روی می آورند و اگر ملک اهل عبادت باشد، مردم عابد می شوند و اگر ملک اهل "بسیار خوردن و آرزو راندن باشند" مردم از هم می پرسند "چه پخته ای و چه خورده ای"!
حکایتهایی چند از ستم افراد و پادشاهان و عواقب آن را بازگو می کند که بیش از آنکه واقعی باشد، با هدف نصیحت و توصیه به نیکی کردن گفته شده است.
از جمله می گوید در زمان انوشیروان مردی خانه ای از مردی خرید و در آن گنجی یافت و به صاحب قبلی گفت این از آن توست، ولی "داوری دراز شد" و پیش انوشیروان رفتند. "گفت شما را فرزندان هست؟ یکی گفت مرا پسری است و آن دیگر گفت مرا دختریست. ملک گفتا کنون با یکدیگر خویشی کنید تا هم شما را بود و هم فرزندان شما را. همچنان کردند و از یکدیگر خشنود گشتند"!