عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضوری درک نمیکند؛ پس عشق یافتنی است، نه بافتنی و امر صرف و خالص و بسیط تحت اسم و رسم و لقب و وصف در نیاید؛ از این رو عشق قابل تعریف نیست. پیشنهاد می کنیم این داستن را که عشق را از زبان حافظ شیرازی تعریف می کند بشنوید و لذت ببرید. کمال الدین برای بردن حافظ به دربار دست به دسیسه می زند اما خود به دام می افتد و جهانی را که ساخته زیر و زبر میشود . شرط کار کمال الدین (به عنوان دیوان دار پیر حسین چوپان ) باز گردندان حافظ به درباری است که چوپان با حمله به شیراز و بر کناری جلال الدین مسعود ساخته .او سرگشته از عشق نافرجام دختری از ری گریخته تا به شیراز بیاید و در منصب و کسوتی در آیید تا مرهمی باشد بر زخم دلش(که علاوه بر او پسر حاکم ری هم خواستگار آن دختر بوده است) وحال میدان را به نفع رقیب خالی کرده است و به سبب خط خوشش قرار بر این است که در دیوان مشغول به کار شود . کمال الدین چون قصد ندارد به هیچ وجه شغلی را که به دست آورده از دست دهد ، با دسیسه به حافظ نزدیک می شود. او به درو غ خود را فردی در جستجوی حکمت به حافظ معرفی می کند تا با او طرح دوستی را بریزد و بر تصمیم او اثر بگذارد اما این اوست که در کنار حافظ در می یابد که هیچ چیز در جهان ارزش عشق را نداشته و ندارد و به دنبال سر نوشتی دیگر جز آن که خود برای خویش رقم زده بود می رود و در این میان...
--- Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/hazardastan/messageHosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.