روزمرگی زنِ افسری که به طالب داده شد
زنِ افسر، زنِ طالب شده است. فرزندی به بغل و فرزندی در شکم دارد. از قامت بلندش شانههای خمیدهاش مانده و از صورت زیبایش حزنی مانده که در خطوط آن نمایان است. میگوید در دنیا چیز دیگری نمانده که او را غمگینتر از آنی هست، بکند. نه رفیقی دارد که با او درد دل کند و نه حق داشتن رفیق را. حق دید و بازدید از همسایهها را هم ندارد. او زن دوم مردی است که طالب است؛ طالبی که مردانهگیاش را با ستم و ظلم علیه این زن به نمایش میگذارد. همه میدانند که او خوب نیست، خوش نیست؛ اما هیچ کس در موردش حرف نمیزند. او هم حرف نمیزند و حتا حق حرف زدن را ندارد. زندهگی برای او روزمرگی است.