اجبار به گدایی و بار سنگین فقر بر دوش زنان
«در این سرمای استخوانسوز، در این گوشه تاریک خیابان، صدایم را بشنوید. صدای زنی که سالهاست در سکوت، رنج میکشد؛ صدایی که از میان ترکهای دستهای یخزدهام، از قلبی که با امید و ناامیدی میتپد، برمیخیزد.
من، زنی هستم که هر روز، برای لقمه نانی، در این خیابان بیرحم، میجنگم. هر روز، سرمای زمستان و گرمای تابستان را تحمل میکنم. هر روز، نگاههای ترحمآمیز و بیتفاوتی را میبینم. هر روز، در برابر نگاههای سنگین مردم، شرمساری را حس میکنم، اما شرمساریام در برابر گرسنهگی فرزندانم، کوچک است.