حالی که بغض بیوطنی و از دست رفتن دستاوردهایش در گلوی او گیر کرده است، با آهی از حسرت میگوید: «زندهگی قبل از سقوط کابل خیلی خوب بود. وضعیت مالیام خوب بود. در کشور خودم بودم. کار میکردم. چه کم یا زیاد، درآمد داشتم. از پس مصرفهای زندهگی برمیآمدم. رویاهایم را دنبال میکردم. موسیقی میآموختم و ترانه میسراییدم، اما اکنون همه را از دست دادهام.» این مسرت برایش پایدار نماند. زندهگی او همانند میلیونها زن و دختر افغان پس از حاکم شدن گروه زنستیز طالبان دگرگون شد. تمام دستاوردها، زحمتها و آرزوهایش فروپاشید. در کنار آن، حقوق انسانی از او و همجنسانش نیز سلب شد.