الا زمانه ی تکرار نا مرادی ها!
وفور محنت و اندوه و قحط شادی ها
زمان رونق ظلمت٬ کسادی خورشید
-دلم گرفت از این رونق و کسادی ها-
زمانه ای است که انگار٬ عشق زائده ای است-
-نماندی ، و همه عاشقان زیادی ها
ببین به شیوه ی خود ٬قتل عام عشق٬اکنون
از این گروه به آداب خود ٬مُبادی ها
به جز ندای تباهی و مرگ و ویرانی
کسی نمی شنود بانگی از منادی ها
گرفتم این که به نزدیک آن رسید ٬اما
نمی رسد به هدف بار کج نهادی ها
کجاست مرگ که منصور را بیاموزد
از این گروه نوآموز، اوستادی ها
نماز صبح مرا٬ قبله باد مدفن شان
که آبروی زمانند بامدادی ها
الا طهارت خون تو آبروی سحر!
تو از تبار کدام آفتاب زادی؟ ها؟
شاعر: حسبن منزوی
صدا: رضا پیربادیان