دزدکی دیدم تو را از درز در دیوارها
بعد آن نفرین نمودم چشم خود را بارها
چشم دیدی می زند، گاهی ز خاطر می برد
وای بر دل در میان موجی از افکارها
دیدنت می ارزد ای جان، هر خیالی شد که شد
غرقه ی دریا ندارد ترس آب انبارها
هر که شور عشق دار پیله از تن بگسلد
عشق یعنی پر کشیدن از حصار تارها
تیر دشمن بر تن آید، بهتر از پنهان شدن
بهتر از پنهان شدن در تو به توی غارها
دزدکی بار دگر می بینمت از درز در
می کشم ناز نگاهت را روی دیوارها