ویدئو شعر " ماه و پلنگ " از کتاب نقاب:
تقدیم به کسانی که فاصله ها رو زندگی کرده اند...
دیگر نه دلی مانده برایم نه دلیلی
من سرخیِ جامانده ام از خوردن سیلی
من ماهیِ افتاده به دامان کویرم
در آب نیندازم و بگذار بمیرم
من شاخه گل سرخم و هرکس بغلم کرد
تیغم که فرو در بدنش رفت ولم کرد
بگذار دلِ سنگِ تو را هم زده باشم
بگذار به چشم تو هم آدم بده باشم
بگذار بگویم: '' کمک '' و یار نباشد
گوش تو به این حرف بدهکار نباشد
نازک دلم اما در عوض پوست کلفتم
صد درد کشید این دل و یک آخ نگفتم
هر شادیِ ناگاهِ دلم، راه به غم داشت
از باقی دل ها دل من آه چه کم داشت؟
در جان تو جان ریختم اما تو چه کردی؟
من سوختم و غیر تماشا تو چه کردی؟
من خسته ام و قهر تو اندازه ندارد
این دل به خدا تاب غمی تازه ندارد
تا کی پی رخ دادن یک معجزه باشم؟
با بغض فرو خورده گلو را بخراشم؟
یک روز به کل دست تو می شویی از این عشق
یک روز می افتی پی دل جویی از این عشق
دیگر به خدا، جانِ به لب آمده ام من
قید همه ی رابطه ها را زده ام من
هشدار! اگر عشق تو هم عشق پلنگ است
من ماهم و دیدار من از دور قشنگ است...
شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی MahzadRazi@