فریاد هر شب با گلویم شرط می بندد
غمنامه ها را می برم در خلوت سینه
کم می شوم از خود به ضرب ِشست ساعتها
هر روز می بازم به تصویرم در آیینه
مبهوت یعنی این من ِبیزارِ از بودن
گنگی که خواب هر شبش درحال تعبیراست
دل را به دریا میزنم تا رد شوم این بار
از جاده ی سستی که در رویای تعمیراست
پل می زنم از ابتدا تا انتهای شهر
در هر قدم کابوسهای تلخ و تکراریست
این شهر در آغوش من بسیار باریده
خون تمام کوچه ها بر گردنم جاریست
چک چک صدای اشکهای آسمان است این
باران کجا یاداور خانه نشستن هاست ؟
بگذار تا بغضم دوباره بشکند ، بشکن !!
وقتی سزای زندگی در خودشکستن هاست
کم کم به آخر می رسد هر قصه ای اما
پر...پر بزن،
پر ای پرنده ...
خط پایان است
پرواز کن ،پرواز کن ،آنسوی دریاها
اینجا اگر ماندی ته دنیا بیابان است
#مریم_ناظمی
@sherekaraj
📝📝📝📝📝