یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر ز استادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که مارا چه رسید
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم
خیام
آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
خیام
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
خیام
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
خیام
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟
خیام
چون آب به جویباروچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غمِ دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
خیام