....
لیلی!
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
درهم شکسته، آه . . .، که بیداد میکُنی.
وقتی که پاک میکُنی خط چشمت را
در باغهای سبز تنت، شب را ـ
آزاد میکُنی
لیلی!
بیمرز باش.
دیوار را، ویران کن،
خط را به حال خویش رها کُن،
بیخط باش
با من بیا . . .، همیشهترین باش!!
بارید شب
بارش سیل اشکها شکست،
خط سیاه دایرهی شب را!
خط پاک شد
گُل در میان دستم پرپر زد و فسرد
درهم دوید خط
ویران شد!
لیلی!
بیخط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم . . ، شعرم . . ، شعرم!
وای . . .
در من وضو بگیر
سجادهام، بایست کنارم
رو کُن به من که قبلهی عشاقم
وآنگه نماز را،
با بوسهای بلند، قامت ببند!
لیلی!
با من بودن خوب است،
من میسرایمت
نصرت رحمانی _ دکلمه امیر نجفی