ما نیز روزگاری
لحظه یی سالی قرنی هزاره یی
از این پیش تَرَک
هم در این جای ایستاده بودیم،
بر این سیاره بر این خاک
در مجالی تنگ - هم از این دست -
در حریر ِ ظلملت، در کتان ِ آفتاب
در ایوان ِ گسترده ی مهتاب
در تارهای باران
در شادروان بوران
در حجله ی شادی
در حصار اندوه
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.
ما نیز گذشته ایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک
در مجال تنگ سالی چند
هم از این جا که تو ایستاده ای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبک پای یا گران بار
آزاد یا گرفتار.
ما نیز
روزگاری
آری.
آری
ما نیز
روزگاری....
@AhmadShamloo