پاییزی ام بهار چه دارد برای من ؟
عید تو را چه رابطه ای با عزای من؟
با صد بهار نیز گلی وا نمی شود
در ساقه های بی ثمر دست های من
آری بهار خود نه که نام بهار نیز
دیگر نمی زند در ویرانسرای من
جز رنج خستگی و شکنج شکستگی
چیزی نبود ماحصل و ماجرای من
¤¤¤
ای سنگ روزگار ! شکستی مرا ولی
انصاف را نبود شکستن سزای من