#قسمت_چهارم
... سال ۳۲، دستنوشتهی شعر «اعدام روزنبرگها» را یکی از دوستان به دستم میدهد:
خبر کوتاه بود:
اعدامشان کردند...
شعر، دست به دست و دهان به دهان میگردد. بیشترینهی آزادیخواهان و روشنفکران این شعر را خواندهاند. در این هنگام سایه مدتیست که در قالب نیمایی شعر میگوید اما غزل را از یاد نبرده است.
سال ۳۳ سالِ اندوه و یأس است، «سال روزهای دراز و استقامتهای کم» - به گفتهی شاملو. دیگر ایمان به آن امید واهی و دستوری از میان رفته است.
جوانان روزهای غمانگیزی میگذرانند: سکوت، خفقان، تعطیلی مطبوعات آزاداندیش، محاکمات پیدرپی، محکومیت مصدق و یارانش، زندانیشدنِ بیشماری از اهل قلم و هنرمندان از جمله اخوان و کسرایی و ثمین باغچهبان و صدها تن از وابستگان به احزاب، و از همه مهمتر پوشالیبودن آرمانی که سالیان دراز فعالترین هموطنان ما را فریفتهی خود کرد و موجب دلسردی و نومیدی شد.
در چنین هنگامیست که دستنوشتهی مثنوییِ «بهار غمانگیزِ» سایه باز دست به دست میشود و چندی بعد در یکی از مطبوعات منتشر میشود:
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد
که آیین بهاران رفتش از یاد؟...
.
و در پایان مثنوی، شاعر آرزو میکند:
که نوروز دگر، هنگام دیدار
به آیین دگر آید پدیدار...
.
دو سه ماه بعد از این فروردین و این «بهار غمانگیز»، باز، غزلی از سایه در وزنی بدیع (فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاع) دست به دست میگردد:
تا تو با منی، زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهارِ دلکشیّ و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
...
گفتمش من آن سمندِ سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است...
.
وزن این غزل، با اینکه سابقه دارد، پیشتر از این سرودهی سایه، برای فرم خاص غزل به کار نرفته است.
چندی بعد، این رباعی را برای شهادت مرتضی کیوان مینویسد:
ای آتش افسردهی افروختنی
ای گنج هدرگشتهی اندوختنی
ما عشق و وفا را ز تو آموختهایم
ای زندگی و مرگ تو، آموختنی.
البته نهانی در گوشها زمزمه میشود. شاید «هفتمین اختر این صبح سیاه» را نیز در اندوه فاجعهی یکی از تیربارانهای جمعی سروده باشد...
کتاب #یاد_بعضی_نفرات
#سيمين_بهبهانیhoshang_ebtehhaj@