اثر : مارگوت بیگل
ترجمه زنده یاد : احمد شاملو
میلاد یکی کودک
شکفتن گلی را ماند
چیزی نادر به زندگی آغاز می کند
با شادی و اندکی درد
روزانه به گونه ای نمایان بر می بالد
بدان ماند که نادره نخستین است و نادره آخرین
تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد
از شادی لبخند بهره می تواند داشت
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد ، با دیگران بگرید
چه مدت لازم بوده تا کلمه عقل بر زبان جاری شود
تا حرکتی اعتماد انگیز انجام گیرد
بیا تا جبران محبتهای ناکرده کنیم
بیا آغاز کنیم
فرصتی گران را به دشمن خویی از کف داده ایم
و کسی نمی داند چقدر فرصت باقی است تا جبران گذشته کنیم
دستم را بگیر
روزت را دریاب
با آن مدارا کن
این روز از آن توست
24 ساعت کامل
به قدر کفایت فرصت هست تا روزی بزرگ شود
نگذار هم در پگاه فرو پزمرد
نان پختن
نان شکستن
نان قسمت کردن
نان بودن
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودم که چگونه زیر غلتکی می رود و گفتن که "سگ من نبود"
ساده است ستایش گلی
چیدنش و از یاد بردن که
گلدان را آب باید داد
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن
به حساب ایشان
و گفتن که من اینچنینم
ساده است که چگونه میزی
باری زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
درخت هر چه سالخورده تر باشد
سترگتر است و پر ارزشتر
ریشه اش هر چه عمیق تر
پا در جاتر در برابر طوفان
شاخسارش هر چه انبوهتر
پناهش امن تر
تنه اش هر چه به نیروتر
تکیه گاهی اطمینان بخش تر
تاجش هر چه برتر
سایه اش دعوت کننده تر
هر حلقه اش نشان نمایانی است از
روزگاری که پس پشت نهاده
همچون چینی بر چهره
اندک آرامشی در واپسین ساعات روزی پا در گریز
اندک آرامشی در فاصله روزها
تا دیروز شکل گرفته به فراموشی سپرده نشود
و فردا به هیات امروز فراز آید
زندگی به امواج دریا مانند است
چیزی به ساحل می برد و چیزی دیگر را می شوید
چون به سرکشی افتد
انبوه ماسه ها را باخود می برد
اما تواند بود که تخته پاره ای نیز با خود به ساحل آرد
تا کسی بام کلبه اش را بدان بپوشاند
در راه جلجتا ... در راه دانوسا
در تمامی راهها سنگهایی افتاده است
پاره سنگهایی
تکه های تیزی
ریگی
برای پرتاب کردن
یا بر آن فرو غلتیدن
در راه جلجتا ... در راه دانوسا
در تمامی راهها سنگهایی افتاده است که وامی داردمان
تا آهسته گام برداریم
بایستایم
به افتادگان یاری دهیم
تا چون ما باز ایستادن را بیاموزند
در راه جلجتا ... در راه دانوسا
در تمامی راهها
به هر گام سنگهایی افتاده است
همچون پرنده که با شکوه به پرواز در میآید
بال میگشاید و پرواز کنان می گذرد
می چرخد و آرام بر هوا می لغزد
آدمی را نیز هوای پرواز در سر است
تا دور شود
راهش را بیابد
و در آرمش به جستجو بپردازد
همچون پرنده که بر زمین می نشیند
بال جمع می کند
دانه بر می چیند
به طور صیاد و دام خطر می افتد
آدمی نیز باز می گردد ، آماده تا خود را به زندگی و تقدیر خویش بسپارد
گاه آرزو می کنم ذورقی باشم برای تو
تا بدانجا برمت که می خواهی
ذورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
ذورقی که هیچگاه وازگون نشود
و هر اندازه که نا آرام باشی
یا دریای زندگیت متلاطم باشد
دریایی که در آن میرانی
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پزمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
بر آنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
باز شناسم
که ام
که می توانم باشم
که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
ساعتها جان یابد
لحظه ها گرانبار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی است ناشناخته
پر خار و ناهموار
راهی که باری در آن گام می گذارم
که قدم نهاده ام
و سر بازگشت ندارم
بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها را
بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را
بی آنکه به شگفت در آیم از زیبایی حیات
اکنون مرد می تواند فراز آید
اکنون می توانم به را افتم
اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام
تسلیم شدن به زندگی ، به خویشتن
تسلیم شدن به طوفانها ، به زندانها
دست یافتن به شجاعت ، به اعتماد
دست یافتن به شادی و آزادی
در راه دیروز به فردا زیر درختی فرود می آیم
در سایه اش برای لحظه ای کوتاه از زندگیم
اندیشه کنان به راه خویش
اندیشه کنان به مقصد خویش
اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام
اندیشه کنان به تمامی آنچه در حاشیه راه رسته است
آنچه شایسته تحسین است نه بایسته تاراج شدن
آنچه شایسته عشق ورزیدن است نه بایسته کج اندیشی
آنچه شایسته بجای ماندن در خاطره است نه بایسته به سرقت بردن
در راه