✍️ نویسنده: طاها رییسیاننژاد
🎙 قصهگو: سعیده جواهری
📝 خلاصه قصه:
در دل یک جنگل بزرگ، زرافهی کوچکی زندگی میکرد که از گردنش خوشاش نمیآمد. چرا؟ چون دوستانش او را به خاطر گردن درازش مسخره میکردند. اما یک روز یک سنجاب در دریاچه در حال غرقشدن بود و تنها کسی که میتوانست به او کمک کند، زرافهکوچولو بود. چون تنها کسی بود که در آن اطراف گردن درازی داشت!
☑️ این قصه توسط مخاطبان آیقصه نوشته و ضبط شده است.
☑️ این قصه در کارگاه نویسندگی و قصهگویی آیقصه بازنویسی شده است.
ـــــــــــــــ
پادکست آیقصه بخشی از قصههای صوتی اپلیکیشن آیقصه است که بهصورت رایگان منتشر میشود.
⬇️ قصههای بیشتر را در آدرسهای زیر ببینید:
💻 وباپلیکیشن برای گوشی آیفون و ویندوز
📧 ایمیل آیقصه: [email protected]