مجلۀ رادیویی «اتاق موسیقی» فرصتی است برای شنیدن موسیقی از هر نوع یا سبک. این برنامه کم و بیش جانشین «ترانۀ ناسروده» است که سالها پیش از رادیو بینالمللی فرانسه پخش میشد. عنوان «اتاق موسیقی» در عین حال یادآور تالار طبقۀ بالای کاخ عالیقاپوی اصفهان و همچنین شاهکار ساتیاجیت رای، سینماگر بزرگ هندی است.
The podcast اتاق موسیقی is created by ار.اف.ای / RFI. The podcast and the artwork on this page are embedded on this page using the public podcast feed (RSS).
با مرگ جلیل شهناز در سال ١٣٩٢، سپس درگذشت فرهنگ شریف در سال ١٣٩۵ و حالا مرگ هوشنگ ظریف – ١٧ اسفند ١٣٩٨- یکی از جریانهای اصلی تارنوازی در ایران بدون استاد باقی میماند. هرچند هوشنگ ظریف در مقام مدرس و استاد موسیقی فعالیت گسترده و طولانی داشت و آنقدر شاگرد تربیت کرده که شیوۀ ساز زدنش فراموش نشود، اما به هرحال این سبک و شیوه در حال حاضر چهرۀ بزرگی برای خود ندارد.
هوشنگ ظریف که در ٨١ سالگی از دنیا رفت، نمونۀ کامل موسیقیدانی بود که روحالله خالقی و علینقی وزیری آرزویش را داشتند: مسلط به موسیقی سنتی ایران و در عین حال آگاه به نتنویسی غربی، منضبط و معتقد به ارزشهای متعالی موسیقی. اخلاقی که برای خالقی و وزیری اهمیت داشت مخلوطی بود از ارزشهای سنتی و برخی خصوصیات هنرمند، مطابق با معیارهای اروپایی، بخصوص اصولی که بعد از انقلاب فرانسه تعریف شد.
وزیری و خالقی هر دو در این باره زیاد گفته و نوشته و تأکید کردهاند و به هرحال باید پذیرفت که در انتقال میراث ارزشی خود به گروهی از شاگردان و پیروان موفق بودهاند.
همۀ کسانی که هوشنگ ظریف را در مقام استاد یا همکار شناختهاند، در وصف شخصیت او متفقالقولند. منزلت او بخصوص به عنوان معلم و مدرس تار شاید هنوز در تاریخ موسیقی ایرانی به درستی شناخته نباشد. نه تنها شیوۀ ساز زدن او که شخصیت ظریف شاگردانش را مجذوب میکرد. حسین علیزاده استاد بزرگ موسیقی ایرانی که از جمله شاگردان ظریف است میگوید: "او هیچوقت نوازندۀ خمودهای نبود، بلکه سوار به ساز بود و ما در جوانی از این تیپ خوشمان میآمد... ایشان نه تنها زیبا مینواخت، حتی پشت تار زیبا مینشست"...
هنر سکوت
داریوش طلایی، دیگر شاگرد قدیم ظریف در توصیف شیوۀ نوازندگی استادش بر عبارت "شُسته رُفته" تأکید دارد: ساز زدن تمیز، پیراسته، بدون اضافات و با سکوتهای بهجا.
سکوت در موسیقی کلاسیک غربی مبحثی گسترده و فکرشده است. اما در موسیقی سنتی ایرانی بحث سکوت هیچگاه جدی گرفته نشده. برخی نوازندگان، به طور غریزی بر اهمیت آن پی برده و برخی دیگر (احتمالاً اکثریت) بدون کوچکترین توجه به آن، ساز را به صدا درآوردهاند. یکی از خصوصیات مهم سبک تارنوازی ظریف – شریف – شهناز، همین احترام به سکوت است. سکوت معنادار، به موقع و به قولی "سکوتهای پُر"، رنگ و ملاحتی به موسیقی هوشنگ ظریف میدهد که در سبک معروف به "شلوغنوازی" مطلقاً موجود نیست.
شاید برای بهتر حس کردن اهمیت و زیبایی سکوت در موسیقی سنتی ایرانی، بهترین نمونه، آثار لطفالله مجد باشد. کمتر نوازندۀ ایرانی چون مجد سکوتها را با سلیقه و پرمعنا رعایت کرده است...
برای شنیدن نمونههایی از آثار هوشنگ ظریف و همچنین لطفالله مجد به فایل صوتی رجوع کنید
امسال کارناوال ونیز به خاطر نگرانی از شیوع ویروس کرونا چند روز زودتر از موعد مقرر به پایان رسید. در برزیل نیز - شاید برای اولین بار - رئیس جمهوری از برگزاری کارناوال ریو انتقاد کرد و آنرا رسمی مذموم دانست. با اینحال کارناوالها همیشه فرصتی بوده برای مردم تا نه تنها حکام و قدرتمندان، که حتی مرگ را به شوخی بگیرند.
کارناوال ریو دوژانیرو که سابقۀ ١٨٠ ساله دارد، امسال با طعنه و تمسخر و انتقادهای غیرمستقیم رئیس جمهوری بولوسونارو مواجه شد. برگزارکنندگان کارناوال نیز به تلافی، رنگ سیاسی مراسم را از سالهای قبل بیشتر کردند و عروسکهای پارچهای یا مترسکهایی را که کم و بیش شباهتی به آقای رئیس جمهوری داشت، در خیابانها گرداندند.
به نظر میرسد که بولسونارو و طرفداران محافظهکارش که اکثراً از سفیدپوستان مسیحی برزیل هستند، چندان دل خوشی از نمایش سالانۀ هموطنان سیاهپوستان و "دورگه"ی خود ندارند.
کارناوال: میدانی برای "عوام"
کارناوالها همیشه فرصتی برای مردم کوچه و بازار و روستاییان بوده تا برای چند روزی رودربایستیها را کنار بگذارند و خود را در رقص و مسخرگی و شادخواری رها کنند. این رسم که ریشههایش در تاریکیهای تاریخ گم میشود، اگرچه امروزه بیشتر یک سنتی مسیحی شده اما بدون تردید قرنها قبل از میلاد مسیح وجود داشته است.
به احتمال زیاد مراسمی چون "میر نوروزی" بدون ارتباط با کارناوالهای امروزی نیست. این مراسم نیز فرصتی برای "عوام" بوده تا ادای پادشاهی درآورند و قدرت سیاسی را – البته با اجازۀ حکام – به مسخره بگیرند.
فروید هر جشنی را "افراط مُجاز" میدانست. امرا و پادشاهان چند روز کارناوال را به مردم عادی مجال میدادند تا خستگی زمستان را همراه با موسیقی و نمایش و شوخی به در کنند. این شوخیها و مسخرگیها معمولاً به هرزهگری و نمایشهای گاه وقیحانه نیز میانجامید. بی علت نیست که هنوز هم در بسیاری از کارناوالها، اشعار هزل و رکیک شنیده میشود. کارناوال شهر دانکرک در شمال فرانسه، از این نظر فرهنگی غنی دارد. اشعار و تصنیفهای رکیک این کارناوال امروزه در قالب آلبومهای گوناگون موجود است.
عمرکُشان
اگرچه باز یافتن پیوندهای تاریخی کار آسانی نیست، اما بسیاری از مردمشناسان اطمینان دارند که مراسمی چون "عمرکُشان" – یا عمرسوزان – نیز اساساً از همان جنس و ذات کارناوال است. این عید که امروزه از نظر روحانیت رسمی شیعه مذموم است، میتواند با سنت "مغکشی" که قبل از اسلام رایج بوده، مرتبط باشد.
وجه مشترک تمامی این مراسم، پیوند خوردن یک بهانۀ مذهبی یا مناسبتهای تاریخی با مناسکی است که احتمالاً ریشههای اولیهاش به دوران نوسنگی برمیگردد. به نظر میرسد که اصل و اساس همۀ این نوع مراسم، جشن گرفتن پایان زمستان و نزدیک شدن بهار باشد. اما به مرور زمان، در هر حوزۀ فرهنگی و جغرافیایی، لایههای دیگری از تاریخ، مذهب و اعتقادات بر آن افزوده شده است.
امروزه اکثر کارناوالهای غربی با نابود کردن "شاه کارناوال" به پایان میرسد: عروسکهای گاه عظیم کاهی یا پارچهای یا چوبی به آتش کشیده میشود یا در آب غرق میشود یا گردن زده میشود. چنان که در عید عمرکشان هم عامۀ شیعیان عروسکی به اسم عمر را آتش میزدند.
برای شنیدن نمونههایی از موسیقیهای کارناوال به فایل صوتی رجوع کنید
سال ٢٠٢٠ را به مناسبت دویست و پنجاهمین سالگرد تولدش، "سال بتهوون" نامیدهاند و قرار است که تا ماه دسامبر برنامههای زیادی در کشورهای مختلف، در ستایش آهنگساز نابغه برگزار گردد. لودویگ وان بتهوون که در ماه دسامبر سال ١٧٧٠ در شهر بُن به دنیا آمد و در ٢۶ مارس ١٨٢٧ در شهر وین از دنیا رفت، در آخرین سمفونی خود، برای نخستین بار در تاریخ موسیقی اروپا، از صدای انسان بهره گرفت. حاصل، "ستایش شادی" است که در قسمت آخر سمفونی نهم، با شعر شیلر شنیده میشود.
به غیر از ٢۵٠ سالگی تولد بتهوون، مناسبت دیگری که این روزها نام وی را در رسانهها تکثیر کرده، "برکسیت" یا خارج شدن بریتانیا از اتحادیۀ اروپاست. در فراز و نشیب برکسیت، برخی به طنز یا کنایه گوشزد کردند که سرود رسمی اتحادیۀ اروپا همان "ستایش شادی" بتهوون است: در زمانهای که نامتحد بودن کشورهای اروپایی جلب توجه میکند، سرود جاودانۀ بتهوون از همبستگی، صلح و آزادی نوع بشر سخن میگوید.
البته سرود رسمی اتحادیۀ اروپا که از سمفونی نهم بتهوون استخراج، و توسط هربرت فن کارایان تنظیم و ضبط شده، بدون کلام است. وقتی در سال ١٩٨۵، مسئولان اروپایی رسمیت سرود اتحادیۀ اروپا را اعلام کردند، با این پرسش مواجه شدند که آیا روایت اصلی "ستایش شادی" که به زبان آلمانی است، برای کشورهای غیرآلمانیزبان اتحادیۀ اروپا خوشایند خواهد بود؟ بعد از مدتی تردید و اجراهایی به زبانهای فرانسه و انگلیسی، بالاخره مسئولان قانع شدند که شعر آلمانی را از سرود رسمی اتحادیه حذف کنند. بدین ترتیب یک اجرای دو دقیقهای و بدون کلام از بخش پایانی سمفونی نهم بتهوون، سرود رسمی اتحادیه شد. با اینحال نباید فراموش کرد که بتهوون آخرین سمفونی خود را به عشق شعر شیلر ساخته بود...
مراسم جوایز آمریکایی "گرَمی" امسال که در ٢۶ ژانویه ٢٠٢٠ در لسآنجلس برگزار شد، تماماً تحت تأثیر چهرۀ تازۀ موسیقی آمریکا بود: بیلی اِیلیش ١٨ ساله که از یک سال قبل خود را به اهل موسیقی شناسانده بود، با برنده شدن جوایز بهترین ترانه و بهترین آلبوم سال، پایههای شهرتی جهانی را برای خود ساخته است.
حدود سه ماه قبل از مراسم "گرمی"، جایزههای موسیقی "ام.تی.وی" اروپایی خانم بیلی ایلیش را به برخی مخاطبان شناسانده بود. اما با برنده شدن جوایز گرمی و بخصوص جایزۀ بهترین ترانۀ سال (برای قطعهای به اسم Bad guy)، این خوانندۀ آمریکایی که به تازگی به هجده سالگی رسیده، در آستانۀ مرحلۀ تازهای از فعالیت حرفهای قرار گرفته است.
جوایز "گرمی" که تقریباً ۶٠ سال عمر دارد و در آغاز "گراموفون" نام داشت، هر ساله توسط سازمانی به اسم "آکادمی دانش و هنرهای ضبط" اعطا میشود. تأکید بر واژۀ "ضبط" (Recording) نشاندهندۀ اهمیتی است که این آکادمی برای صنعت، تکنولوژی و البته بازار قائل است. بدین ترتیب، آثاری که برندۀ جوایز شناخته میشوند نیز باید از نظر فنی به سطح بالایی رسیده باشند.
کارهای بیلی ایلیش که رسماً در بخش "موسیقی پاپ" جایزه گرفته از نظر ابداع و آفرینش صوتی قابل توجه است. او که آثار خود را با همکاری برادرش میسازد، از هم اکنون توانسته رنگهایی خلق کند که ساختههایش را از انبوه تولیدات روزمره و مصرفی موسیقی پاپ متمایز میسازد...
برای شنیدن نمونههایی از کارهای بیلی ایلیش به فایل صوتی رجوع کنید
در گیر و دار ناآرامیهای آبانماه ١٣٩٨ در ایران و هنگامی که هنوز صحبت از آمار کشتهشدگان این وقایع بود، دو ترانه در واکنشی سریع به شرایط ساخته شد: سروش لشکری متخلص به "هیچکس" و محسن نامجو، دو واکنش متفاوت به موقعیت نشان دادند که شاید بتوان یکی را بدبینانه و دیگری را کمی خوشبینانهتر توصیف کرد.
قطعۀ "دستاشو مشت کرده" در روز ١٩ آذر توسط "هیچکس" – سروش لشکری- منتشر شد. با توجه به اینکه نخستین تظاهرات از ٢۶ آبان شروع شد، روشن است که سروش لشکری برای ساختن اثرش بسیار سریع عمل کرده است. ترانۀ محسن نامجو به اسم "یاد آر" نیز زمانی پخش شد که هنوز بهت و تلخی رویدادها به شدت بر دوش و قلب ایرانیان سنگینی میکرد.
اثر سروش لشکری را میتوان اعتراضی عریان و از ته دل دانست. فریادی است که در همان لحظۀ وقوع ظلم از گلو بیرون میزند. اما "یاد آر" نامجو بیشتر به سنت دادخواهی شاعرانه نزدیک است: همه چیز میگذرد اما در روز خوشی باید از رفتگان یاد کرد.
در هر دو مورد روشن است که آفرینندگان، مثل همۀ ایرانیان، سخت از رویدادها متأثر شدهاند و این تأثر را به سرعت در قالب موسیقی و کلام ریختهاند (البته شعر "یاد آر" از نامجو نیست). شاید به لطف همین سرعت عمل، هر دو هنرمند توانستهاند تلخی عمیق ناشی از مشاهدۀ وقایع را در کار خود بازتاب دهند.
کار سروش لشکری سراسر بغض و اعتراض است و تنها با یک خط که در ترجیعبند تکرار میشود، قطرهای خوشبینی به کار میافزاید: "ما همه با هم هستیم"...
اما ترانۀ "یاد آر" که مسلماً شعر معروف دهخدا را هم تداعی میکند، بیشتر خوشبینانه است، زیرا آمدن روزهای خوش را قطعی میداند: "آن روز که شوریده رقصندۀ میدانی، آن روز که خون ارزان بر خاک نمیریزد... آن روز ولی از ما یادی به میان آور... یاد مردگانی که زندهاند و میدانی"...
برای شنیدن کارهایی از محسن نامجو و "هیچکس" به فایل صوتی رجوع کنید
سه سال بعد از مرگ لئونارد کوهن، صدا و اشعار او ما را به خود میآورد. در آلبومی که توسط پسر وی منتشر شده، صدای کمجان کوهن در آخرین ماههای بیماری، اشعاری را میخواند که گاه به وضوح خستگی و در عین حال آرامش انسانی را وصف میکند که با روشنبینی در انتظار مرگ نشسته است.
در اواخر ماه نوامبر ٢٠١٩/ اوایل آذر ٩٨، یعنی درست سه سال بعد از مرگ لئونارد کوهن، آلبومی (Thanks for the Dance) با صدای او منتشر شد که بر خلاف آلبومهای رایج "بعد از مرگ"، زیبا، پرمحتوی و اصیل است.
به یاد داریم که کمی بعد از مرگ مایکل جکسون یا جانی هالیدی، آلبومهایی از آثار منتشرنشدۀ آنان با زمینهچینی تبلیغاتی بسیار گسترده به بازار آمد. این نوع آلبومها معمولاً به ابتکار کمپانیهای بزرگی منتشر میشود که صاحب تمامی یا بخشی از آثار هنرمند متوفی هستند. در مورد جانی هالیدی البته دعوای پرجنجال ورثۀ او کار را به دادگاه کشاند و هنوز هم معلوم نیست که درآمد آلبومِ "بعد از مرگ" و بقیۀ مردهریگ خوانندۀ فرانسوی چگونه میان ورّاث تقسیم خواهد شد.
اما وضعیت لئونارد کوهن و پسرش متفاوت است. اینجا دغدغۀ فروش یا بهرهبرداری مادّی از میراث هنرمند بزرگ مطرح نیست. آدام کوهن در زمان حیات پدر نیز با وی کار کرده بود و با دنیای شعر و موسیقی او به خوبی آشناست. شاید به همین دلیل موسیقی آلبوم اخیر ادامۀ منطقی آثار لئونارد کوهن است. گذشته از ساخت موسیقی و تنظیم که توسط آدام کوهن انجام گرفته، برخی از هنرمندانی که به لئونارد کوهن بسیار نزدیک بودند و سالها با او همکاری داشتند، در ضبط آلبوم سهمی به عهده گرفته و با ساز یا با صدای خود، نقش دیرینۀ دوستی و همدلی را به حال و هوای کلی آلبوم افزودهاند. از جمله خانم جنیفر وارنز که سالها لئونارد کوهن را در نقش "همخوان" همراهی کرده بود و با او رابطهای بسیار صمیمی داشت، صدای خود را به زمینۀ برخی قطعات افزوده است. یا خاویر ماس، گیتاریست بزرگ اسپانیایی که قبلاً در بعضی آثار کوهن با گیتار فلامنکو و یا با عود اسپانیایی نقش پررنگی داشته، برای ضبط آخرین آلبوم هم حاضر بوده است.
بدین ترتیب – آنچه نادر است – همان صمیمیت و عمق اندیشهای که خصوصیت کل آثار لئونارد کوهن است، در سراسر آلبوم اخیر احساس میشود.
در انتظار پایان
آلبوم Thanks for the Dance شامل ٩ شعر لئونارد کوهن است که در ماههای آخر عمر و به تشویق و اصرار پسرش ضبط شده است. پس از گذشت تقریباً سه سال، آدام کوهن که ۴٧ سال دارد و موسیقیدان و تهیهکننده است، موسیقی را بر صدای پدر افزوده است. شعرها در مجموع نگاهی است به عمر گذشته، سالهای سپریشده، تجربههای زندگی، خوشیها، عشقها و ناکامیها. مثل همۀ شعرهای لئونارد کوهن اینجا هم ابهام، کنایات معماگونه و اشارات مکرر به مفاهیم دینی با عبارات صریح و ساده به هم آمیخته است. در قطعۀ Moving On، کوهن از عشق قدیمی و همیشگی خود ماریان یاد میکند که سه ماه قبل از وی درگذشت: "صورتت را دوست داشتم، موهایت را دوست داشتم، تیشرتت را دوست داشتم و لباس شبت را"...
نزدیک بودن پایان، یا به قول شاهرخ مسکوب "مرگآگاهی" نیز در تمامی آلبوم حضور دارد. کوهن البته درست قبل از مرگ، آلبومی را منتشر کرد (You Want It Darker) که وصیتی صریح یا خداحافظی بیتعارف و صادقانهای بود. اما در آلبوم اخیر، "انتظار" باز هم بیشتر احساس میشود. قطعهای که "هدف" (The Goal) نام دارد، ظاهراً در ایام بیماری و طی دورههای اقامت متناوب در بیمارستان و منزل سروده شده است. بعید است که منظور شاعر از "هدف" چیز دیگری جز مرگ باشد: "نمیتوانم از خانه بیرون بروم یا تلفن را جواب بدهم. دوباره فرو میروم، اما تنها نیستم... به حسابهای روح میرسم: این یکی به زباله ریخته شد، آن بدهی پرداخت شد... کسی برای دنبال کردن نیست، چیزی برای آموختن نیست. تنها هدف... که در دسترس نیست"...
برای شنیدن قسمتهایی از آخرین آلبوم لئونارد کوهن و پسرش به فایل صوتی رجوع کنید
معمولاً در زمستانها، یاد فروغ فرخزاد زندهتر میشود. او در ٨ دیماه به دنیا آمد (١٣١٣) و در ٢۴ بهمن (١٣۴۵) از دنیا رفت. اما با گذشت نزدیک به ۵٣ سال از مرگ فروغ، و با اینکه سه شعر او بارها به ترانه درآمده، بخش اعظم آثار وی از موسیقی دور مانده است.
شعرهای فروغ فرخزاد اگرچه اکثراً موزون اند، چندان مورد توجه آهنگسازان و خوانندگان فارسی زبان قرار نگرفته است. البته نسبت به سایر شاعران معاصر، آثار او کم خوانده نشده اما اکثر این اجراها، طی حدود نیم قرن، منحصر به سه شعر است. باقی اشعار فروغ فرخزاد، جز چند اجرای پراکنده، مورد عنایت آهنگسازان و خوانندگان قرار نگرفته است.
تا جایی که میتوان به یاد آورد، فریدون فرخزاد نخستین کسی بود که شعرهای خواهرش را در قالب ترانه درآورد. فریدون فرخزاد که ۲٧ سال قبل (١۶ مرداد ١٣٧١/١٩٩۲) در شهر بُن آلمان به قتل رسید، در اوایل دهۀ پنجاه خورشیدی دو شعر از فروغ فرخزاد را خواند: "بعدها" (مرگ من روز فرا خواهد رسید...) از مجموعۀ "عصیان" و همچنین شعر "آفتاب میشود" (نگاه کن که غم...) از مجموعۀ "تولدی دیگر".
این دو اجرای فریدون فرخزاد آرام آرام و طی چند دهه جای خود را در میان ترانههای ماندنی فارسی باز کرد. خوانندگان دیگری پس از او این دو شعر را خواندند، گاه کم و بیش بر روی همان آهنگ و گاه با آهنگهایی متفاوت.
بعدها
شاید مرگ زودرس فروغ فرزخزاد یکی از دلایل تأثیر خاص شعر "بعدها" باشد. عبارت "مرگ من روزی فرا خواهد رسید"، مسلماً بعد از مرگ شاعر معنای دیگری گرفت. اما قتل هولناک فریدون فرخزاد باز هم لایهای دیگر بر محتوای عاطفی شعر افزود.
احمد ظاهر خوانندۀ بزرگ افغان هم که این شعر را خوانده بود، سالها قبل از فریدون فرخزاد از دنیا رفت. جزییات کشته شدن احمد ظاهر در یک حادثۀ رانندگی هنوز روشن نیست. به همین دلیل برخی اصرار دارند که مرگ احمد ظاهر را "قتل سیاسی" بدانند.
هر چه هست، شعر و ترانۀ "بعدها"، گذشته از زیبایی ذاتی، به دلیل اتفاقات و وقایعی که طی چند دهه رخ داد معناها و ارزش عاطفی افزودهای به خود گرفت. شاید همین مفاهیم ضمنی باشد که خوانندگان هر نسل را به ارائۀ اجرایی تازه از این شعر تشویق میکند.
اجراهای متفاوت از سه شعر فروغ فرخزاد را در فایل صوتی گوش کنید
شیخ امام را بزرگترین خوانندۀ "معترض" مصر معاصر دانستهاند. او که از کودکی نابینا شده بود، بین ده تا پانزده سال از عمر ٧٧ سالۀ خود را در زندانهای حکومت جمال عبدالناصر و سپس انور سادات گذراند. با اینکه او در اواخر عمر به شهرت بینالمللی دست یافته بود و به پایتختهای بزرگ اروپایی دعوت میشد، اما هیچگاه آثارش را به طور جدی ضبط نکرد. با اینحال، امروزه، ترانههای تاریخی او مثل "نیکسون بابا" نه فقط در مصر که در تمامی جهان عرب بازخوانی میشود.
در سال ٢٠١١، در روزهایی که میدان تحریر قاهره مرکز توجه دنیا شده بود، تظاهرکنندگان گهگاه سرودها و ترانههایی را میخواندند که به گوش بسیاری از جوانان ناآشنا بود: "صباح الخير على الوَرد" (صبح به خیر گل سرخ)... ترانههایی که اگرچه در بازار رسمی جایی نداشت اما در خاطرۀ مشترک مصریها ضبط شده بود. شعرها و ترانههایی که در دوران پرجنب و جوش حکومت جمال عبدالناصر ریشه داشت و انگار برای چند دهه فراموش شده بود...
وقایع میدان تحریر مصر و آنچه که به "بهار عرب" شهرت یافت، حداقل این مزیت را داشت که نام شیخ امام را دوباره زنده کرد. این روزها، تصنیفهای انتقادی و گاه حتی انقلابی شیخ امام با اجراهای باب زمانه دوباره همه جا شنیده میشود.
کودک نابینای قرآن خوان
شیخ امام (٩۵-١٩١٨) به خانوادهای فقیر و روستایی تعلق داشت. میگویند قبل از او، مادرش ٧ پسر به دنیا آورد که همگی مردند. شیخ امام هم که در واقع امام محمد احمد عیسی نام داشت، خیلی زود - به گفتۀ برخی در یک سالگی – نابینا شد. سالهایی بود که در خاورمیانۀ بعد از جنگ اول، فقر، قحطی، آبله، مالاریا و تراخم جزیی از زندگی روزمرۀ مردم بود. نابینایی شیخ امام دیگر شخصیت بزرگ مصری طه حسین را به یاد میآورد که او نیز در کودکی بینایی خود را به علت تراخم از دست داده بود. در برخی فرهنگهای لغت انگلیسی اصلاً معادل تراخم را Egyptian ophthalmia (چشمدرد مصری) نوشتهاند.
در آن دوران، کودک نابینا آنهم در روستایی فقیر به چه کار میآمد؟ طبق سنتی بسیار قدیمی، امام محمد احمد عیسی را به درس قرآن فرستادند تا شاید به لطف حافظه و صدا، قاری قرآن بشود. حضور سراینده یا مغنی نابینا را میتوان تا کهنهترین اساطیر دنبال کرد. از مصر قدیم تا یونان باستان، چهرۀ هنرمند نابینا که ساز مینوازد و اشعار خود را میخواند، صورتی تکرارشونده و دیرینه است. در ایران نیز از رودکی گرفته تا شوریدۀ شیرازی، شاعر قاجاری، سنت سرایندۀ نابینا بسیار ریشهدار است.
اما امام محمد احمد عیسی در درس قرآن دوام نیاورد. میگویند به جرم گوش کردن به رادیو که از نظر مذهبیهای سنتی "بدعت" به شمار میآمد و حرام بود، از کلاس اخراج شد. سالها بعد، شیخ امام گفته بود که از رادیو هم چیز دیگری جز قرآن گوش نمیکرده است. او از همان سالهای کودکی مجذوب صدای شیخ محمد رفعت شده بود که امروزه به عنوان یکی از چهار قاری بزرگ مصر معاصر شناخته میشود.
سلام قاهره!
بعد از "بیآبرویی" اخراج از درس قرآن، محمد احمد عیسی را به قاهره میفرستند. اما قاهرۀ سالهای ١٩٣٠ فقط صدای قاریان بزرگ نبود. پایتخت مصر قطب فرهنگی جهان عرب و شهری بود که روز و شب را با صدای ام کلثوم، محمد عبدالوهاب و زکریا احمد میگذراند: صداها و نغمههایی که کودک نابینا را سخت منقلب کرد.
از سالهای نوجوانی و جوانی امام محمد احمد عیسی هیچ اطلاعاتی در دست نیست. هیچکس به درستی نمیداند که او عنوان "شیخ" را در مقام قاری قرآن و خوانندۀ مذهبی، از چه زمانی به نام خود افزود و نواختن عود را از کی آغاز کرد. از شواهد چنین برمیآید که وی تا اوایل سالهای ١٩۶٠ به خواندن قرآن و یا سرودهای مذهبی (از قبیل نَشید) مشغول بوده است.
به نظر میرسد که شیخ امام حوالی سال ١٩۶٢ با احمد فؤاد نجم (۲۰۱۳-۱۹۲۹) آشنا شده باشد. فؤاد نجم، مشهور به "الفاجومی"، از شاعران بزرگ مصر معاصر است. او شعرهای ملی و میهنی میگفت و از زبان عامیانه استفاده میکرد. اگرچه او نیز در دوران ریاست عبدالناصر و انورسادات سالهای زیادی را در زندان گذراند (شاید سیزده سال؟)، اما اواخر عمر را با عنوان "سفیر سازمان ملل و نمایندۀ فقرا" و در شهرت و عزت و احترام سپری کرد.
جنگ شش روزه
شاید اگر جنگ شش روزه (١٩۶٧) در نگرفته بود، شیخ امام و فؤاد نجم هیچیک چنان "سیاسی" نمیشدند که کارشان به زندان بکشد. اما "شکست مفتضحانۀ اعراب" در برابر اسرائیل همۀ مصریها و بخصوص روشنفکران و اهل فرهنگ را سخت تکان داد.
چند ماهی بعد از شکست، در قهوهخانههای قاهره تصنیفی زمزمه میشد به اسم "الحمدلله خَبَطنا". تصنیفی به زبان عامیانۀ پایتخت که عقبنشینی ارتش مصر در مقابل اسرائیل را به مسخره میگیرد و با نیش و کنایهای تند میگوید الحمدلله که با "بازگشت مأموران از خطوط آتش" مردم در اماناند... تصنیف را "الفاجومی" سروده و شیخ امام، همراه با عود، اجرا کرده است.
کمتر از یک سال بعد، هر دو دوست به زندان میافتند...
برای شنیدن نمونههایی از آثار شیخ امام به فایل صوتی رجوع کنید
شمار خوانندگان زن عربزبان طی ده سال اخیر به شکلی خیرهکننده افزایش یافته است. اما گذشته از چهرههای عامهپسند، خوانندگان و ترانهسازانی که برای ارائۀ آثاری عمیقتر و ماندنیتر تلاش میکنند دیگر استثناء به حساب نمیآیند. بسیاری از این هنرمندان جهان عرب که کار خود را از "موسیقی زیرزمینی" شروع کرده بودند، اینک اعتبار بینالمللی یافتهاند.
خانم کمیلیا (کاملیا) جبران فلسطینی (متولد ۱۹۶۲) که از چند سال قبل با وِرنر هاسلر، آهنگساز سوئیسی همکاری میکند، از جمله خوانندگان و موسیقیدانان عربزبان است که در اجرای اشعار عربی به تجربههای تازه دست زده است. وی که معمولاً اشعار شاعران معاصر عرب (مراکشی، سوری، فلسطینی یا اسرائیلی) را میخواند، تلاش میکند که به مناسبت هر شعر، فضای صوتی و موسیقایی تازهای خلق کند. تجربۀ وِرنر هاسلر در موسیقی مدرن و الکترونیک او را در این راه یاری میدهد.
مصر که همیشه مرکز موسیقی عرب بوده، امروزه نیز در این عرصه پیشتاز است. خانم مریم صالح (متولد ١٩٨۵) که به "هیپهاپ" عربی گرایش دارد، موضوعات سیاسی و اجتماعی را فراوان خوانده است. به عنوان مثل او چند ترانۀ هجو سیاسی متعلق به شیخ امام - شخصیت یگانۀ موسیقی عرب - را بازخوانی کرده است که از این میان دو ترانه به نامهای "نیکسون بابا" و "والری ژیسکاردستن" با استقبال گسترده مواجه شد.
اما در میان زنان هنرمند مصری، شاید کارهای خانم دینا ودیدی (متولد ١٩٨٧)، تشخص و فردیت بیشتری نسبت به سایرین داشته باشد. تنها چند ثانیه گوش کردن به آثار او، تفاوت و تمایز را بلافاصله روشن میکند. دینا ودیدی که در دانشگاه قاهره ادبیات ترک و فارسی خوانده، با سبک آواز خوانندگان بزرگ عرب (ام کلثوم، عبدالحليم حافظ، محمد عبد الوهاب...) مأنوس است و به وضوح از آنان الهام میگیرد. با اینحال، آنچه در همان لحظات نخستِ شنیدن صدای او بدیهی به نظر میرسد، تفاوت کار و تازگی شیوه است...
برای شنیدن نمونههایی از ترانههای کمیلیا جبران، مریم صالح و دینا ودیدی به فایل صوتی رجوع کنید
از مشرق تا مغرب، جهان عربزبان شاهد جوششی فرهنگی و هنری است که از لبنان گرفته تا مراکش، در عرصۀ ادبیات، هنرهای تجسمی و موسیقی جریان دارد. در این میان، خوانندگان زن نقشی برجسته به عهده دارند و بسیاری از آنان، فراتر از چارچوب کشور خود، بر صحنههای بینالمللی شاهد موفقیتهای بزرگاند.
موسیقی روز عرب میراث پرباری در اختیار دارد که با اندکی ابتکار و ذوق میتواند منبع آفرینش بسیار حاصلخیزی باشد. موسیقی عرب، اساساً در قاهره و بیروت، از حوالی سال ١٩٣٠ چنان زاینده و سرزنده شد که نه تنها کشورهای غیرعرب منطقه مثل ایران و ترکیه را تسخیر کرد، که در جهان غرب هم با چهرههایی مثل ام کلثوم، به شهرتی محکم دست یافت.
آثار باقیمانده از این دوران طلایی امروزه برای خوانندگان و موسیقیدانان جهان عرب دستمایۀ پرارزشی است. اگرچه در این کشورها هم موسیقی مصرفی جای اصلی را در رسانهها و گوش مردم اشغال میکند، اما هنرمندانی که به دنبال کارهای ماندنیتر و تجربههای تازهاند کم نیستند.
به گفتۀ خانم اُم که اهل مراکش است و نام کاملش امالغیث بنت صحراوی است، "امروزه سرزندگی و جوششی تازه در عرصۀ ترانههای عرب دیده میشود، هرچند که در داخل کشور (مراکش)، رَپ آبکی و ترانههای عاشقانۀ دو دقیقه و نیمه که کلام آنها بیش از دو جمله و نیم نیست، فضا را اشغال کرده است".
خانم سعاد ماسی الجزایری نیز میگوید: "برای من حکایت کردهاند که ام کلثوم برای اجرای یک ترانه که گاه دو ساعت طول میکشید، به مدت شش ماه از صبح تا شب با ارکستر بزرگ تمرین میکرد".
این سنت بزرگ موسیقی و آوازی که مستقیماً بااکثریت مردم ارتباط برقرار میکرد و در عین حال بسیار کارشده و مشکلپسند بود، باعث میشود که بسیاری از خوانندگان امروزی جهان عرب سطح انتظار و توقع بالایی از موسیقی و ترانهسرایی داشته باشند.
خانم اُم مراکشی که از کودکی در چارچوب گروههای همخوانی با موسیقی کلیسایی سیاهان آمریکا (گاسپل) آشنا شده، حالا هم که تقریباً چهل سال دارد، همان حال و هوای جاز را بیشتر میپسندد، هرچند که سبک آواز و تحریرهای او مستقیماً با موسیقی عرب مرتبط است.
سعاد ماسی الجزایری اما از آغاز مجذوب موسیقی سفیدپوستهای آمریکایی بوده (فولک و کانتری) و کارش را با تقلید از جون بائز یا کِنی راجرز شروع کرده است. اما او هم به گفتۀ خودش بعد از چند سال به موسیقی و فرهنگ سرزمین خود باز گشته است.
اما وجه مشترک خوانندگانی چون سعاد ماسی یا اُم، یا ناتاشا اطلس که رگ مصری دارد و بسیاری دیگر از خوانندگان زن جهان عرب، سهولت در پیوند فرهنگ و زبان مادری با جریانهای روز موسیقی بینالمللی است...
برای شنیدن نمونههایی از کارهای اُم، سعاد ماسی و ناتاشا اطلس به فایل صوتی رجوع کنید
در اروپا، اواسط پاییز فصل توزیع بسیاری از جوایز هنری و ادبی است. در حوزۀ موسیقی، نگاهی به برندگان این جایزهها و آثارشان میتواند تصویر گویایی از جریانها و سبکهای رایج و گرایشهای غالب بازار به دست دهد. با اینکه جایزهها اروپاییاند، اما در میان آثار برتر، آنچه بیشتر جلب توجه میکند، کارهای خوانندگان جوان آمریکایی است.
در فرانسه جوایز "ساسِم" (SACEM) یا "کانون مؤلفان و ناشران موسیقی" جوایز معتبری محسوب میشود که بر ارزشهای غیرتجاری آثار تأکید دارد. با اینهمه این جوایز هم در نهایت تابع بازار و استقبال مردمی است.
اما بیشتر از جوایز "ساسم"، جایزههای سالانۀ "ام.تیوی" اروپا انعکاس بینالمللی دارد. شبکۀ تلویزیونی "ام.تیوی" (MTV) که نزدیک به چهل سال قبل در آمریکا تأسیس شد و به موسیقی و پخش کلیپ اختصاص یافت، در سال ١٩٩۴ شعبۀ اروپایی خود را پایهگذاری کرد. جوایز موسیقی "ام.تیوی" نیز در اروپا از مشابه آمریکایی خود مستقل شد و کمکم اعتبار یافت. این اعتبار با اتکاء به پخش تلویزیونی گسترده و البته تأثیر آن بر بازار شکل میگیرد. شبکههایی مثل "ام.تیوی" قادرند با پخش مکرر یک کلیپ مستقیماً بر موفقیت آن اثر بگذارند.
جایزۀ اروپایی، برندۀ آمریکایی
امسال، در میان برندگان جوایز "ساسِم" فرانسه و جوایز "ام.تیوی" اروپایی، تنها یک چهرۀ شاخص دیده شد که از هماکنون – در هجده سالگی – تشخص و تمایز آثارش بلافاصله جلب توجه میکند. بیلی ایلیش (Billie Eilish) که در ماه دسامبر آینده به هجده سالگی خواهد رسید، نخستین ترانۀ ساختۀ خود را نزدیک به دوسال قبل اجرا و روی اینترنت پخش کرد. از همان زمان، لحن این دختر نوجوان لسآنجلسی با سبکهای تکراری هر روزه تفاوت داشت. او امسال در مراسم اعطای جوایز "ام.تیوی" اروپایی جایزۀ "بهترین ترانۀ سال" را برای قطعهای به اسم Bad Guy (آدم بد) دریافت کرد و بدین ترتیب نخستین گام را در جهت تثبیت شهرت و اعتبار بینالمللی برداشت...
برای شنیدن نمونههایی از کارهای برندگان جوایز و ترانۀ Bad Guy به فایل صوتی رجوع کنید
روز سهشنبه ٢٣ مهرماه ١٣٩٨ خبر درگذشت حسین دهلوی منتشر شد. اگرچه او عمر درازی داشت اما بیست سال پایانی را بدون فعالیت حرفهای و با بیماری آلزایمر گذراند. آن بخش از عمر او هم که میتوانست در شرایطی مناسبتر، پربار باشد با سالهای بعد از انقلاب مصادف شد...
حسین دهلوی در سالهای بعد از انقلاب در شرایطی کار کرد که یکی از سادهترین خواستهها یا ابزار یک آهنگساز، یعنی صدای زنانه در اختیار او نبود. او خود چند بار گله کرده بود که اپرایش به اسم "مانا و مانی"، به دلیل ممنوعیت صدای زن هیچگاه به طور کامل اجرا و ضبط نشد. تنها بخشهایی از آن که موسیقی بدون صدای خواننده است، به همت یکی از شاگردان قدیمی او، علی رهبری به اجرا درآمد که ضبط آن موجود است.
حسین دهلوی متولد سال ١٣٠۶ خورشیدی بود و به نسلی از آهنگسازان ایرانی تعلق داشت که برای چندصدایی کردن موسیقی ایرانی و تطبیق آن با ارکسترهای بزرگ بسیار تلاش کردند. او همان راهی را ادامه داد که شخصیتهایی چون مرتضی حنانه، هرمز فرهت یا حسین ناصحی پیش گرفته بودند. همۀ این هنرمندان که شاید بیش از آفرینش، دغدغۀ تحقیق و مطالعه داشتند، برای یافتن قواعد هارمونی مناسب برای موسیقی ایرانی و شکل دادن به نوعی ارکستر سمفونیک ایرانی گامهای مهمی برداشتند.
متأسفانه بخش بزرگی از آثار دهلوی پراکنده و حتی اجرانشده باقی مانده است. نمونهای از قطعات او که فراوان شنیده میشود، توسط مؤسسۀ ماهور در یک سی.دی. به اسم "آثاری از حسین دهلوی" منتشر شده است.
در اکثر آثار دهلوی کاربرد قالبها و اصول موسیقی کلاسیک اروپایی منتهی با درونمایههای ایرانی دیده میشود. به عنوان مثال قطعاتی مثل شوشتری برای ویلن و ارکستر، به روشنی تمایل دهلوی را به تطبیق موسیقی ایرانی با دستاوردهای موسیقی غربی نشان میدهد. دهلوی همچنین در عرصۀ نظری، نوشتههای زیاد دارد. "پیوند شعر و موسیقی آوازی"، شاید مهمترین کتاب تحقیقی او به شمار آید. این اثر در سال ١٣٨٠ به عنوان "کتاب سال" برگزیده شده بود.
یکی از کارهای ماندنی او، تنظیم برخی ترانههای محلی ایران است که سالها پیش توسط منیر وکیلی اجرا شد. بدون تردید، این اجراها سرمشق و معیار تمام بازخوانیها و تنظیمهای جدیدی است که طی چند دهه با استفاده از نغمههای محلی صورت گرفته است...
برای شنیدن نمونههایی از آثار حسین دهلوی فایل صوتی را گوش کنید
در پاییز ٢٠١٩، اروپاییان و بخصوص پرتغالیها به مناسبت بیستمین سالگرد درگذشت آمالیا رودریگز کنسرتها و برنامههای گوناگون برگزار کردند. اما مراسم گستردۀ بزرگداشت این صدای همیشگی پرتغال و نمایندۀ جهانی موسیقی "فادو"، در سال ٢٠٢٠، به مناسبت صدمین سالگرد تولد او برگزار خواهد شد...
"سیاستزده" شدن در جوامعی که از فعالیت سیاسی آزاد بهرهمند نیستند، کم و بیش نوعی آلوده شدن است. هر حرکت آزاد، هر تلاشی برای آزادگی و آزاده ماندن، بلافاصله به مادۀ چسبنده و بیمار سیاست آلوده میشود. بخصوص اگر کسی شهرت و محبوبیتی هم میان مردم داشته باشد، هیچ راه فراری از این آلودگی نخواهد داشت. اگر خود را کنار بکشد، اتهام "مخالفت" میخورد و اگر به میدان بیاید شهرت "دستنشانده" یا "عامل" میگیرد.
آمالیا رودرگریز (۱۹۹۹ –۱۹٢٠) هم از این بلا در امان نماند. وقتی شهرت صدای او از مرزهای پرتغال و اروپا فراتر رفت، کسانی او را عامل تبلیغ رژیم سالازار دانستند و وقتی به یاد یک زندانی سیاسی ترانهای خواند، طرفداران نظام دیکتاتوری برچسب "کمونیست" به او زدند.
اما آخرین گفتگوهای آمالیا رودریگز (Amália Rodrigues) به روشنی نشان میدهد که او مطلقاً "سیاسی" نبود و شاید حتی به قول برخی دشمنانش "هیچگونه درک سیاسی نداشت".
آمالیا رودرگریز شاعرمسلک بود و جز آواز خواندن هیچ چیز برایش مهم نبود. او در محیطی فقیر و از دنیا بیخبر به دنیا آمد و معلوم نیست با چه انگیزهای شروع به خواندن کرد. میگویند در کودکی، همسایهها به او شیرینی و آبنبات میدادند تا برایشان بخواند. بعدها، در ١۴، ١۵ سالگی، وقتی در خیابانهای لیسبون همراه با خواهرش میوه و سبزی میفروخت، مورد توجه آشنایان و اهل محل قرار گرفت و کارش به یک جشن کوچک خیابانی کشید. چند سال بعد، در ١٩ سالگی، در یک کابارۀ دست دوم لیسبون با اسم مستعار "آمالیا ربوردائو" آواز خواند تا مبادا خانواده و بخصوص مادر مذهبیاش از این "بیآبرویی" خبردار شود. میگویند در همین سالها، بعد از آنکه مادرش گفته بود "آمالیا با ما فرق دارد، انگار دختر من نیست"، او برای دومین بار دست به خودکشی زد. بار اول، در ٩ یا ١٠ سالگی، گوگرد چوب کبریت را با آب خورده بود.
شاید برای فرار از همین محیط خانوادگی بود که آمالیا در اولین فرصت با یک گیتاریست جوان ازدواج کرد،اما این رابطه بیش از سه سال دوام نیافت. این بار هم آمالیا با خوردن مرگ موش قصد خودکشی کرد...
شهرت آمالیا رودریگز تقریباً با پایان گرفتن جنگ دوم آغاز شد و در سالهای ١٩۶٠ و ٧٠ به اوج رسید. اما انقلاب سال ١٩٧۴ و سقوط دیکتاتوری سالازار، آمالیا را به سکوتی طولانی وادار کرد. شاید دلیل اصلی این سکوت، توهین و تحقیری بود که آمالیا از جانب مردم حس کرده بود. تودۀ هیجانزدۀ انقلابی در گرماگرم رویدادهای سیاسی او را نیز "فاشیست" و عامل رژیم خوانده بود. آمالیا رودریگز هیچگاه این اتهامات را قبول نکرد اما از رفتار مردم سخت رنجیده و دلزده شد.
سالها گذشت تا آمالیا رودریگز دوباره به صحنه آمد و از دست ماریو سوارش، رئیس جمهوری سوسیالیست پرتغال نشان افتخار گرفت.
امروزه اگرچه "فادوخوانی" دوباره در پرتغال باب شده و جریانهای تازهای شکل گرفته اما میراث آمالیا رودریگز همچنان نماد و نمایندۀ نوستالژی همیشگی پرتغالیهاست...
برای شنیدن ترانههایی از آمالیا رودریگز به فایل صوتی رجوع کنید
امینالله رشیدی که متولد چهارم اردیبهشت سال ١٣٠۴ خورشیدی است، متعلق به نسلی استثنایی است که هنر زنده و خلاق ایران را طی دهههای ١٣٣٠ و ۴٠ بر دوش خود گرفت. رشیدی که گذشته از خوانندگی، موسیقیدان و آهنگساز است برخی اشعار ترانههایش را نیز خود سروده است.
اگر در زندگینامههای هنرمندان معاصر ایرانی جستجو کنید، از باروری نسلی که بین سالهای ١٣٠٠ تا ١٣٠۵ خورشیدی به دنیا آمده تعجب خواهید کرد. زادگان این سالها، کمکم از حوالی سال ١٣٣٠ به بار مینشینند و برای هنر و فرهنگ مملکت سرزندگی و تازگی میآورند. پیوندی که زمانی میان رادیو، تئاتر، موسیقی و محیط ادبی شکل گرفت، اساساً با کار و کوشش این نسل به ثمر رسید. حمید قنبری، مجید محسنی، ارحام صدر، مرتضی احمدی، پرویز خطیبی، علی زرندی، نصرتالله وحدت، عزتالله انتظامی، دلکش و... همگی در ساختن و پرداختن هنری زنده و ظریف و در عین حال مردمپسند و آسانفهم سهیم بودند.
در این میان، شاید زندگی و کارنامۀ امینالله رشیدی از بسیاری جهات با جمشید شیبانی قابل مقایسه باشد. شیبانی هم مثل رشیدی "چند هنره" بود. رشیدی، چنان که خود گفته است، در جوانی نقاشی و طراحی قالی را آموخت و سپس به شاگردی موسی معروفی رفت و موسیقی یاد گرفت.
امینالله رشیدی نوۀ دختری ادیب بیضایی (عموی بهرام بیضایی) است که اهل کاشان بود و شعر میگفت. شیبانی هم نوۀ دختری میرزا عبدالله، موسیقیدان بزرگ زمانه بود. شیبانی خیلی زود از محیط هنری ایران دور شد و زندگی در آمریکا را ترجیح داد. امینالله رشیدی نیز یک دورۀ سی ساله به حاشیه رفت. البته او هیچگاه توضیح روشنی در این باره نداده و فقط گفته است که "به اضطرار" از فعالیت هنری فاصله گرفته است.
اما رشیدی از معدود خوانندگان نسل خود است که فعالیت را بعد از انقلاب ادامه داد و به تلویزیون جمهوری اسلامی هم دعوت شد. رشیدی حتی برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری هم قدم پیش گذاشت اما صلاحیتش تأیید نشد...
برای شنیدن نمونههایی از آثار امینالله رشیدی به فایل صوتی رجوع کنید
شعرهای نادر نادرپور (۱۳٧۸ - ۱۳۰۸) با اینکه تقریباً همگی موزوناند چندان به موسیقی درنیامده. شاید مشهورترین ترانهای که با شعر نادرپور ساخته شده همان "کهن دیارا" باشد که با اجرای داریوش، یکی از شناختهشدهترین ترانههای تبعید به شمار میآید.
در مقایسه با فریدون مشیری که او نیز هیچ عقیدهای به شعر بیوزن نداشت، نادرپور کمتر در دنیای موسیقی حضور دارد. یکی از دلایل، شاید پیچیدهتر بودن جهان ذهنی نادرپور باشد. مسلماً شعرهای او به سادهفهمی شعرهای مشیری نیست و این خصوصیت با ذات ترانه جور درنمیآید.
نادر نادرپور که کمی قبل از وقوع انقلاب به فرانسه رفت، بعد از پنج شش سال راهی لسآنجلس شد و تا آخر عمر در آنجا ماند. اما او هیچگاه غربت و تبعید را هضم نکرد و در شعرهایش پیوسته از این درد نالید. شاید بیجهت نباشد که "کهن دیارا" به عنوان یکی از مشهورترین ترانههای تبعید باقی مانده است.
به غیر از داریوش که شعر دیگری را نیز تحت عنوان "بمان مادر" خوانده، محمد رضا شجریان حداقل دو شعر از نادرپور را اجرا کرده است: ترانۀ "اشک پدر" بر اساس شعر موسوم به "کتاب پریشان" (از مجموعۀ "گیاه و سنگ نه، آتش") خوانده شده و یکی از اشعاری است که نادرپور برای فرزند یگانهاش "پوپک" سروده است:
"خجسته پوپک من – ای یگانه کودک من! –
امید زیستنم، دیدن دوبارۀ تست"...
دیگر، آوازی است که شجریان، زمانی که هنوز با اسم سیاوش میخواند، در برنامۀ گلهای رنگارنگ شماره ۵۷۸ اجرا کرده است:
"چه شد که ماه مراد از کرانهای نرسيد
شبی رسيد و حريف شبانهای نرسيد"
پیش از انقلاب، رامش نیز یکی از شعرهای نادرپور را تحت عنوان "دو آیینه" خوانده بود.
در سالهای اخیر و در دنیای موسیقی پاپ، کورش یزدانی توجه خاصی به نادرپور داشته است. او در آلبومی به اسم "ماهی" که اجراهایی از آثار شاعران معاصر را در بر دارد، دو شعر از نادرپور خوانده است: "چراغی از پس نیزار" و "عکس فوری"...
"عکس فوری" و کورش یزدانی
"عکس فوری" (از مجموعۀ زمین و زمان) که در بهمن ماه ١٣٧٢ سروده شده، تصویر چند لحظه سرخوشی در میخانهای در "سرزمین باختر" است: شلوغی، صدای موسیقی، دود و در این میان "جادوی دختری تنها" که شاعر را سحر میکند. اما شعر فقط توصیف نیست. با رفتن ناگهانی دختر از میان این "جمع پریشانگو"، شاعر به جوانی، و مطمئناً - بدون این که به زبان بیاورد، - به پیری خود میاندیشد.
"عکس فوری" از جنس شعرهای دوران پختگی است. نوعی بیادعایی و نگاهی آزاده و طمعبریده از جهان، همراه با چیرگی مطلق بر زبان، گواهی میدهد که گوینده از سالهای چالش و حریفطلبی بسیار فاصله گرفته است.
کورش یزدانی که به خوبی بر قابلیت این شعر آگاهی یافته، توانسته موسیقی و لحن کاملاً مناسب با آن را بیابد و ترانهای بیافریند که میتواند سرمشقی برای ترانهسازی فارسیزبان قرار گیرد.
برای شنیدن اجراهایی از اشعار نادر نادرپور و همچنین ترانۀ "عکس فوری"، به فایل صوتی رجوع کنید
رابطۀ محمدحسین شهریار با موسیقی رابطۀ عجیبی است. فقط با به یاد آوردن عبارت "آمدی جانم به قربانت"، بلافاصله متوجه میشویم که شعر شهریار در موسیقی ایرانی در چه مقامی قرار گرفته است. با اینحال، شهریار که شاگردی صبا را کرده و سالها سهتار نواخته بود، در اواخر جوانی از موسیقی فرار کرد. به گفتۀ او موسیقی یکی از "بُت"هایی بود که او در زندگیاش شکست تا به خدا برسد...
حضور اشعار محمدحسین شهریار (١٣۶٧-١٢٨۵) در موسیقی ایرانی اساساً به واسطۀ برنامۀ گلهاست. بسیاری از غزلیات او توسط بنان، عبدالوهاب شهیدی و بخصوص محمودی خوانساری در چارچوب "گلها" اجرا شده است. در این میان برنامۀ "گلهای رنگارنگ شماره ٢١٠ ب" (آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا) به یکی از معروفترین آثار موسیقی معاصر ایران تبدیل شد و در افزایش محبوبیت و شهرت شهریار نیز مؤثر واقع شد.
با اینحال جایی ندیدهایم که شهریار به همکاریاش با برنامۀ گلها اشارهای کرده باشد، هرچند که در جوانی عاشق و شیفتۀ موسیقی بود و خود سهتار مینواخت. او بارها گفته است که "عجيب ذوق موسيقی داشتم"...
اصغر فردی (متوفی به سال ١٣٩٧) شاعر تبریزی که شاگرد شهریار بوده و گفتگوی مفصلی هم با او داشته مینویسد که "شهريار ٩ سال در حضور صبا سهتار مشق ميكند".
شهریار در مصاحبه با اصغر فردی میگوید: "ذوق موسيقی، من از كوچكي داشتم، از بچگي"... وی سپس حکایت میکند که وقتی از تبریز به تهران میآید تار كوچكي با خود داشته که "پوستش پاره شده بود، پردههاش در رفته بود. فقط يك دونه سيم داشت ولی با همان يك سيم من جواب تصنيفها را ميدادم". اما صبا به او توصیه میکند که "اينها را بايد همهاش را بريزی دور و شروع كنی حسابی مشق كنی"...
شهریار برای اصغر فردی حکایت کرده است که "صبا میگفت تو يك آتشی داری كه پهلو هيچكي نيست، در صورتی كه من يك مضراب او رو نميتونستم بزنم... اما خب، صدای ساز من اون تأثير رو داشت. چون از دل سوختهاي بيرون ميآمد"...
شهریار سپس میگوید مشغول آموختن دستگاه نوا بوده "که شهریور ٢٠ آمد و دیگر (ساز را) گذاشتیم کنار"... او به خاطر میآورد که "میگفتند نوا بد یمن است".
توبه و دوری از موسیقی
شهریار در مصاحبۀ دیگری که در سالهای پیری ضبط شده رهایی خود از موسیقی و توبه کردنش را شرح میدهد. او میگوید که در جوانی "چندین بُت داشته" و آنها را بر میشمرد: "یکی ابتلائات و مخدرات بود که به طور سخت گرفتارش بودم، یکی عشق مجازی آتشینی که پانزده سال طول کشید، یکی صوفیگری و درویش شدن، یکی رفقا" و بالاخره "گرفتار موسیقی شدن"... شهریار میگوید: "من پانزده سال ساز زدم. به طوری عاشق سهتار بودم که سهتار روی سینه، خوابم میبرد"...
اما درست معلوم نیست به چه دلیل، شهریار بعد از شهریور ١٣٢٠ (یعنی در ٣۵ سالگی) "تائب" میشود و چنان که خود میگوید فقط خدا برایش باقی میماند.
شخصیت محمدحسین شهریار میتواند از موارد قابل مطالعه و تعمق برای اهل روانکاوی و همۀ کسانی باشد که به سرگذشت سالهای کودکی و تأثیر آن کنجکاوند. شهریار به مناسبتهای مختلف از کودکی خود سخن گفته و در برخی اشعار نیز با لحنی به شدت متأثرکننده از آن ایام یاد کرده است. او چند بار این خاطرۀ ماندنی کودکیاش را شرح داده که در پنج شش سالگی، روی طاقچۀ خانهشان "دو کتاب با جلد مندرس" میدید که به آنها سخت علاقهمند شده بود: قرآن و دیوان حافظ...
برخی اشعار شهریار را که به موسیقی درآمده در فایل صوتی گوش کنید
شعرهای فریدون مشیری (١٣٧٩-١٣٠۵) در دنیای موسیقی ایران فراوان خوانده شده است. مشیری که در سالهای قبل از انقلاب یکی از مسئولان بررسی و ارزیابی موسیقی و شعر رادیو ایران بود، اشعار خود را نه تنها به موسیقی سنتی سپرده که در دنیای پاپ هم حضور دارد. گذشته از سادگی مفاهیم، وزن شعرهای مشیری نیز مسلماً تطبیق آن را با موسیقی تسهیل کرده است.
روزهای آخر تابستان همیشه یادآور فریدون مشیری است. او متولد ٣٠ شهریور است و به همین دلیل - شاید هم به دلیل نزدیک شدن پاییز - این ایام سال با نام وی همراه میشود.
نه تنها پاییز، که همۀ نشانهها و واژههایی که با جهان رمانتیک خویشاوندی دارند، یادآور مشیری هستند. چند سال قبل به مناسبت سالگرد مرگ مشیری (سوم آبان)، شمس لنگرودی به خبرگزاری ایسنا گفته بود: "زاویههایی که مشیری از آن به شعر میپردازد، زوایههایی است که خیلی از مردم در مقطع سنی نوجوانی درگیر آن بودهاند و خیلیها حتا اگر سنشان هم بالا رفته باشد، باز از لحاظ عاطفی، در آن مرحله ماندهاند"...
حقیقتاً فریدون مشیری شاعر سالهای نوجوانی است، چنان که مثلاً زمانی، نوجوانهای فرانسوی شعر لامارتین را میخواندند. اما گذشته از ساده بودن اشعار مشیری "به لحاظ عاطفی"، روشنی جملات، پرهیز از واژههای دشوار و روانی ابیات از دیگر خصوصیات شعر اوست که هر آهنگساز یا خوانندۀ در جستجوی شعر مناسب را به خود جلب میکند.
علاوه بر اینها، اکثر آثار مشیری وزنهای واضح و مؤکد دارد. اینهم یکی دیگر از خصوصیاتی است که کار آهنگساز را آسان میکند. در عین حال وزنهای کاملاً مشخص شعر که به آسانی به گوش میآید، تلۀ خطرناکی برای موسیقیدان است.
فریب وزن: بیتو مهتاب شبی...
مثال روشن را میتوان در بسیاری از اجراهای غزلیات مولوی شنید. برخی از این غزلها چنان موزوناند که حتی روخوانی سادۀ آنها، میتواند تقریباً کار یک ساز کوبهای را انجام دهد. اما اشعاری که تا این حد موسیقایی میشوند، خود را به آهنگساز یا خواننده تحمیل میکنند. کافی است غزل را بلند بخوانید و کمی خود را رها کنید تا خواندن شما به آواز تبدیل شود. اما این سهلالوصول بودن وزن، آهنگساز را فریب میدهد و حاصل کار همان میشود که امروزه بسیار رایج است: خواه دف همراه باشد، خواه گیتار برقی، اصل موسیقی تکراری، سطحی، بیمعنا و خستهکننده است.
شعر "کوچه"ی فریدون مشیری نیز همین دام را در خود دارد. مسلماً یکی از دلایل محبوبیت کمنظیر شعر در میان عامۀ مردم، همین وزن فریبنده است که بیاختیار در ذهن و حافظه مینشیند. اجراهای بسیار زیادی از این شعر در دسترس است اما تقریباً هیچکدام لطف و ملاحتی ندارند. هرچند در نگاه اول احساس میشود که شعر "کوچه" برای ترانه شدن مناسب است، اما تلۀ ریتمهای تکراری و در نتیجه ترانههای بینمک خیلی زود آهنگساز و خواننده را در خود فرو میبرد.
نمونههایی از ترانههایی را که بر اساس اشعار فریدون مشیری ساخته شده در فایل صوتی گوش کنید
یک ترانۀ پانزده دقیقهای که توسط گروهی از خوانندگان جوان ترکیه اجرا شده، حدود یک هفته بعد از انتشار، با استقبال بیش از بیست میلیون بازدیدکنندۀ اینترنتی مواجه شد. گذشته از لحن اعتراضی این منظومۀ طولانی، شکل و ساخت آن نیز حتماً در جلب توجه گستردۀ مردم بیتأثیر نبوده است. در عین حال این ترانه و کلیپ طولانی به تنهایی نسلی تازه از هنرمندان موسیقی ترکیه را به جهان معرفی میکند.
ترانۀ "Susamam" که به "نمیتوانم ساکت بمانم" ترجمه شده، با مشارکت بیش از بیست خواننده و موسیقیدان جوان ترک ساخته شده است. این کار که همراه با یک کلیپ حرفهای در اوایل ماه سپتامبر (٢٠١٩) در شبکههای اجتماعی دیده شد، بعد از گذشت یک هفته، روی "یوتیوب" از مرز ٢٠ میلیون کلیک فراتر رفت و به این ترتیب توجه شنوندگان اروپایی و آمریکایی را هم جلب کرد.
عنوان این اثر (نمیتوانم ساکت بمانم) به تنهایی جایگاه ترانه را در کشوری مثل ترکیه که همه از حرف زدن میترسند، مشخص میکند.
این اثر پانزده دقیقهای که تقریباً تمامی آن به "رَپ" است، بدون وقفه توسط چند خواننده به نوبت خوانده میشود. این ترانه (؟) دارای فصلهای گوناگون است. هر فصل یکی از مباحث اجتماعی یا سیاسی باب روز را با لحنی معترض مطرح میکند: تبعیض، مرد سالاری و زورگویی به زنان، فساد، خفقان سیاسی یا نبود آزادی بیان.
اما به نظر میرسد قسمتی که در کل این پانزده دقیقه بیشتر جلب نظر کرده، یکی از قسمتهای آغازین کلیپ باشد که میگوید:
"من تُرک سفیدپوستم،
قوانینم آنگلوساکسون
و کلهام (ذهنم) خاورمیانهای"...
و سپس از ترسها و واهمههای روزمره در کشورش سخن میگوید و میخواند: "حالا حتی از توئیتر هم وحشت دارم، از پلیس کشور خودم وحشت دارم... متأسفم، اما حاصل کار شما یک نسل نومید است... آدمهای بیگناه که در زندان میپوسند، بدون اینکه بدانند چرا"...
با اینکه مقامات دولتی این ترانه را "تحریکآمیز" و حاصل کار "تروریستها و کودتاچیان" دانستهاند، اما سازندگان آن معتقدند که به رغم همۀ مشکلات و نابههنجاریهایی که متن ترانه به آنها نظر دارد، ساخته شدن این اثر و استقبال کمنظیر از آن، نشاندهندۀ "جرقۀ امیدی" است که در جامعۀ ترک روشن شده است...
بخشهایی از ترانۀ طولانی "نمیتوان ساکت بمانم" (Susamam) را در فایل صوتی گوش کنید
سرگئی راخمانینف یکی از چند آهنگسازی است که نام روسیه را به عنوان یکی از کشورهای پیشتاز موسیقی پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم نگاه داشته است. او که یکی از نوازندگان بزرگ پیانو محسوب میشود، در مجموعهای از نوشتههایش، در عین تأکید بر اهمیت تکنیک در موسیقی، در نهایت نتیجه میگیرد که موسیقی امری قلبی و احساسی است.
کتاب "اندیشهها و خاطرات*" که مجموعهای از نوشتههای راخمانینف است، حاوی برخی مقالات و همچنین مصاحبههای آهنگساز روسی است که تاکنون به زبان فرانسه ترجمه نشده بود. از خلال این نوشتههای کوتاه، تصویری روشن از جایگاه پرارج موسیقی در روسیه شکل میگیرد.
هرچند راخمانینف - که بلافاصله بعد از انقلاب بلشویکی کشورش را ترک کرد - مایل نیست که در بارۀ "شوروی" حرفی بزند و خود در آغاز کتاب تأکید میکند که "فقط از روسیۀ سابق که دوست داشتم سخن میگویم"، اما با دقت در توضیحات او در بارۀ نحوۀ آموزش موسیقی در کشورش میتوان دریافت که دلیل وجود هنرمندانی چون شوستاکوویچ یا پروکوفیف، به رغم خفقان استالینی، چه بوده است.
راخمانینف که یکی از "تکنیسین"های بزرگ پیانو به شمار میآید، بعد از ترک روسیه و استقرار در آمریکا، در مقالهای مورخ سال ١٩٢٣ مینویسد: "در آمریکا گاه شنیده میشود که نباید به تکنیک (نوازندگی) بیش از حد بها داد. به عقیدۀ من، این حرف بیمعنایی است. هر هنرآموز در حد امکانات شخصیاش باید تلاش کند تا به عالیترین درجۀ تسلط فنی دست یابد". او سپس در مورد کسانی که میخواهند روزی به عنوان نوازندۀ کنسرت به صحنه بیایند، توصیه میکند که "باید از شش یا هفت سالگی شروع کرد، نه در نوزده یا بیست سالگی".
راخمانینف سپس به تفصیل از تکنیک نوازندگی پیانو و لزوم تمرینات فنی فشرده (حداقل روز دو ساعت، فقط برای گام و آرپژ زدن، یعنی در واقع نرمشهای اولیه!) سخن میگوید و نحوۀ امتحان گرفتن از شاگردان کنسرواتوار مسکو را شرح میدهد. او عمیقاً اعتقاد دارد که حضور بزرگانی چون ریمسکی کورساکوف یا بالاکیرف در سپهر موسیقی روسیه، بدون وجود چنین سنت آموزشی محکم ممکن نمیبود.
با اینحال و بعد از اینهمه اصرار بر اهمیت تکنیک در موسیقی، راخمانینف نتیجه میگیرد که قبل از هرچیز "موسیقی را باید دوست داشت". او معتقد است که "موسیقی باید از دل برآید و به دل بنشیند"...
گوشههایی از آثار راخمانینف را در فایل صوتی گوش کنید
*Réflexions et souvenirs – Buchet Chastel
طی سه چهار سال اخیر، شمار کتابهایی که مستقیم یا غیرمستقیم به موسیقی و ترانهسرایی قبل از انقلاب میپردازند، زیاد شده است. چند ماه قبل در تهران، کتاب "واروژان"، نوشتۀ حسین عصاران به چاپ دوم رسید. کتاب دیگری نیز چند ماه پیش منتشر شده که به "زندگی و زمانهی ایرج تیمورتاش"، ترانهسرای نه چندان شناختهشده اختصاص دارد. همچنین به تازگی، شاهرخ نادری تهیهکنندۀ پراهمیت رادیو در دوران پیش از انقلاب خاطرات خود را منتشر کرده است...
بررسی جایگاه اجتماعی و تاریخ موسیقی ایرانی طی سه دهۀ پیش از انقلاب نمیتواند از سرنوشت رادیو و تلویزیون جداگانه صورت گیرد. موسیقی در ایران با تشکیل رادیو ایران جایگاه تازهای پیدا کرد و سپس به موازات رواج تلویزیون، تغییر شکل داد. به همین دلیل، انتشار خاطرات شاهرخ نادری، گذشته از حکایتها و ماجراهای حاشیهای، میتواند اطلاعات باارزشی در مورد نحوۀ کار و نظام تولید برنامه و موسیقی در سازمان رادیو به دست دهد.
اما به طور کلی، انتشار کتابهایی در بارۀ موسیقی قبل از انقلاب، گذشته از تغییرات سطحی در سیاستهای وزارت ارشاد، میتواند حاکی از توجه فزایندۀ نسل بعد از انقلاب به هنر و فرهنگ چند دهه قبل، و دگرگونی آگاهی تاریخی باشد.
کتاب "واروژان" نیز که گفتگوهایی با شخصیتهای درجه اول ترانهسازی نوین در بر دارد (زویا زاکاریان، شهیار قنبری، بابک افشار، اسفندیار منفردزاده...)، اگر چه بر زندگی و کار واروژان متمرکز است اما نکات زیادی را در بارۀ همکاری آهنگسازان و ترانهسرایان با رادیو و تلویزیون روشن میکند و به ویژه جایگاه بخش خصوصی را در مقابل آن سازمان عریض و طویلِ آخرین سالهای پیش از انقلاب نشان میدهد.
حسین عصاران نویسندۀ کتاب "واروژان، حدود سه سال قبل نیز کتابی در بارۀ ناصر چشمآذر منتشر کرده بود که "باران عشق" نام داشت. او روش مصاحبه با "شهود درجه اول" را برای بازسازی زندگی و مسیر حرفهای شخصیت مورد نظرش در هر دو کتاب دنبال کرده و نتیجۀ خوبی هم گرفته است.
کتاب دیگر، "ترانههای تیمورتاش" نسبت به دو کتاب قبلی چارچوبی محدودتر یا خصوصیتر دارد، اما صرف معرفی ایرج تیمورتاش به عنوان ترانهسرایی که زمانی بسیار فعال بوده و با معروفترین خوانندگان (دلکش، بنان، ویگن...) همکاری داشته، در روند شکلدهی به تاریخنگاری موسیقی معاصر قدمی است مهم. ایرج تیمورتاش که برادرزادۀ عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه است، به قول نویسندۀ کتاب همۀ عمر خود را "در سایۀ شهرت عمو" گذرانده و شاید به همین دلیل، نام او به طور مستقل در حافظۀ تاریخی کمرنگ شده است. امید ایرانمهر، مؤلف این کتاب، احتمالاً با زحمت زیاد، متن اشعار و همچنین نت موسیقی بسیاری از ترانههای تیمورتاش را در پایان کتاب گرد آورده است...
نمونههایی از ترانههای ساختۀ ایرج تیمورتاش را در فایل صوتی گوش کنید
بعد از مرگ ژوآو ژیلبرتو، برزیلیها یکصدا یاد "بزرگترین هنرمند" خود را گرامی داشتند. چنین واکنشهایی را برزیلیها فقط در مقابل تیم ملی فوتبال خود نشان دادهاند. تنها یک صدا ساکت ماند: آقای ژائیر بولسونارو رئیسجمهوری برزیل با نخوت همیشگی خود فقط پذیرفت که "ژیلبرتو آدم مشهوری بود"...
ژوآو ژیلبرتو (۱۹۳۱ - ۲۰۱۹) شاید بدون این که خود بخواهد، در کشورش به یکی از نمادهای مقاومت در برابر دیکتاتوری شناخته شده بود. با اینکه او هیچگاه اشعار سیاسی نخواند و فعالیت سیاسی هم نکرد، اما صدایش، لحن آواز خواندن و ترانههایش برای برزیلیها یادآوری خوشی، رهایی، سبکباری و خلاصه آزادی بود. پس عجیب نیست که آدمی مثل بولسونارو که صریحاً از سالهای دیکتاتوری برزیل دفاع میکند، از آدمی مثل ژوآو ژیلبرتو خوشش نیاید. او در پاسخ به خبرنگارانی که به اصرار، خواستار "واکنش رئیسجمهوری در قبال مرگ یکی از بزرگترین هنرمندان کشور" بودند، فقط گفت: "ژوآو ژیلبرتو آدم مشهوری بود. به خانوادهاش تسلیت میگویم"...
البته شاید برای ایرانیان چنین رفتارهای دولتمردان چندان عجیب نباشد. اما به رغم عکسالعمل سرد و مغرورانۀ رئیس جمهوری، میلیونها برزیلی از ژوآو ژیلبرتو به بزرگی یاد کردند. در خارج از آمریکای لاتین نیز از "نابغۀ موسیقی برزیل و هنرمندی که فرهنگ برزیل را جهانی کرد" سخن گفته شد.
ژوآو ژیلبرتو و موسیقی بوسا نُوا
ژوآو ژیلبرتو را معمولاً بانی اصلی سبک "بوسا نُوا" میدانند. اگرچه موسیقیدانان دیگری نیز در این جنبش هنری شرکت داشتند – بخصوص کارلوس ژوبیم – اما آواز و گیتار ژیلبرتو ناگهان در اواخر دهۀ ١٩۵٠ شهرتی جهانی یافت. این شهرت و اعتبار ناگهانی البته تا اندازهای هم مرهون اجرای انگلیسی فرانک سیناترا از یکی از قطعات او بود. ولی بههرحال ژوآو ژیلبرتو از همان سالها معروفترین هنرمند برزیلی شد و دنبالهروهای زیادی پیدا کرد.
نحوۀ خواندن ژوآو ژیلبرتو نیز تازگی داشت. برنار لاویلیه خواننده و ترانهساز فرانسوی که از عشاق موسیقی آمریکای لاتین است میگوید ژیلبرتو همیشه با "نیم صدا" میخواند و "هیچوقت به حنجرۀ خود زور نمیآورد". لاویلیه میگوید: "برای شنیدن صدای او باید گوش را نزدیک میبردی. موسیقی او بسیار خصوصی و صمیمانه بود. ترانههای ژیلبرتو که معمولاً با هارمونیهای پیچیده همراهی میشود، اگر با صدای قوی خوانده شود، توی ذوق میزند".
برنار لاویلیه در مورد موسیقی ژیلبرتو و سبک بوسا نوا نیز میگوید: "موسیقی ژیلبرتو در عین پیچیدگی، پیرایششده است (سهل و ممتنع؟). ژیلبرتو و همکارش آنتونیو کارلوس ژوبیم ریتم تازهای آفریدند. البته موسیقی سامبا قبلاً وجود داشت اما سامبا برای کارناوال و رقص است. در حالی که بوسا نُوا موسیقی سودایی و آرامی است که اندوه عمیقی را در خود دارد. علاوه بر این، ژیلبرتو و ژوبیم با ابداعات خود در هامونی، به جاز نزدیک شدند. به همین دلیل موسیقیدانان جاز آمریکایی هم به نوبۀ خود خیلی زود به طرف بوسا نُوای برزیلی رفتند"...
برای آشنایی با سبک بوسا نوا و برخی آثار معروف ژوآو ژیلبرتو به فایل صوتی رجوع کنید
مسابقات بینالمللی موسیقی چایکوفسکی که هر چهار سال یک بار در مسکو برگزار میشود، گاه با بازیهای ورزشی المپیک مقایسه شده است. در این کنکور پرآوازه، برجستهترین نوازندگان جوان دنیای کلاسیک به امید دستیابی به آیندۀ حرفهای درخشان و شناخته شدن به عنوان تکنواز (سولیست )، به میدان رقابتی سخت و بیرحمانه قدم میگذارند. امسال، برای نخستین بار در رشتۀ پیانو، یک جوان فرانسوی به اسم الکساندر کانتوروف جایزۀ اول را گرفت.
حرفۀ نوازندگی در عرصۀ موسیقی کلاسیک به چنان سطحی از کمالطلبی و وسواس رسیده که جز با وقف تمامی زندگی، به دست نمیآید. همانطور که ورزشکاران در سطح المپیک طی سالها، هر روزه، چندین ساعت را به تمرین اختصاص میدهند، نوازندگان کلاسیکی که رویای رسیدن به سطح بینالمللی را در سر میپرورانند نیز با همان فشردگی و سنگینی آموزش میبینند و تمرین میکنند. تفاوت اینجاست که ورزشکار فقط سالهای جوانیاش را برای فعالیت حرفهای دارد اما نوازنده میتواند تا آخر عمر به کار ادامه دهد و حتی مدام کمال یابد. تماشای فیلمهای موجود از اجراهای بزرگانی مثل ولادیمیر هوروویتس یا آرتور روبینشتاین که در سنین کهولت و در روزهایی که راه رفتن برایشان دشوار شده بود، ناگهان پشت پیانو شور و نیروی جوانی خود را باز مییافتند، همیشه شگفتآور و تحسینبرانگیز است.
جهانی بسته و نخبهگرا
رسیدن به اوج در جهان نوازندگی کلاسیک، در دسترس هرکس نیست. الکساندر کانتوروف ٢٢ ساله که در روز ٢٧ ژوئن ٢٠١٩ جایزۀ اول نوازندگی پیانو را در مسکو دریافت کرد، از سه سالگی پشت پیانو نشسته است. پدر او رهبر ارکستر و مادرش نوازندۀ حرفهای است. او اولین پیانیست فرانسوی است که کنکور چایکوفسکی را برنده میشود. با نگاه به زندگی و سوابق نوازندگان کلاسیک درجه اول، میبینیم که تقریباً همگی از محیطهای مشابه برآمدهاند: خانوادۀ اهل موسیقی و هنر، رفاه مادّی و البته شروع آموزش از کودکی. بدین ترتیب موسیقی کلاسیک - هر قدر هم برای ترویج آن در میان عامّه تلاش و تبلیغ شود - در نهایت متعلق به خواص است. کسانی که تلاش کردهاند از مسیرهای غیرمعمول به جمع محدود نوازندگان ردۀ بالا وارد شوند، به خوبی آگاهند که چه موانعی بر سر راه است و تا چه حد دستیابی به یک شغل نوازندگی – تکنوازی که هیچ – در ارکسترهای بزرگ به نظر غیرممکن میآید.
کنکورهای بینالمللی: راهی برای ورود به محفل نخبگان
به همین دلیل کنکورهای بینالمللی نوازندگی امروزه از اعتبار و رونق زیادی برخوردار است. در واقع این مسابقات، یکی از راههای ورود به آن دنیای بسته و نخبهگرا است و اگر احیاناً نوازندهای برخاسته از طبقات پایین جامعه بخت اندکی برای صعود داشته باشد، از طریق همین کنکورهاست.
برخی از این کنکورها شهرتی ملی دارند و برخی دیگر شهرت و اعتبار جهانی. مسابقات چایکوفسکی که از سال ١٩۵٨، هر چهار سال یکبار برگزار میشود، کمکم به یکی از پرآوازهترین کنکورهای موسیقی جهان تبدیل شده است. این مسابقات در آغاز فقط به پیانو اختصاص داشت اما به تدریج به آواز و سایر سازها هم بسط داده شد. با اینحال رقابت نوازندگان پیانو همچنان کانون توجه علاقهمندان به این مسابقات روسی است.
در حال حاضر، رقیب مسابقات چایکوفسکی را میتوان کنکور "فردریک شوپن" دانست که هر پنج سال یک بار در ورشو، پایتخت لهستان برگزار میشود. این مسابقات البته فقط به پیانو، آنهم فقط به آثار شوپن اختصاص دارد.
از دیگر کنکورهای معتبر و بسیار مورد توجه در سطح بینالمللی میتوان از کنکور "فریتس - کرایسلر" نام برد که هر چهار سال یک بار در وین برگزار میشود و فقط به روی ویولونیستهای کمتر از سی سال باز است. کنکور پیانوی "کلارا هاسکیل" که هر دو سال در سوئیس برگزار میشود نیز به عنوان یکی از مسابقات بسیار نخبهگرا و مشکلپسند شناخته شده است. هیئت داوران این کنکور در برخی دورهها ترجیح داده است که هیچ برندهای اعلام نکند زیرا "شرکتکنندگان در سطح مورد انتظار نبودهاند"...
دقایقی از نوازندگی پیانوی الکساندر کانتوروف را در فایل صوتی گوش کنید
ترانهسرایی در زبان فارسی به ندرت از شعر عاشقانه فراتر رفته است. اما در میان این ترانههای عاشقانه، کم نیستند ترانههایی که بخصوص از عشق به فرزند سخن گفتهاند. با اینحال در این زمینه هم اکثر کارها به قربان صدقۀ فرزند رفتن محدود مانده است. ترانۀ "پسرم" با صدای جمشید شیبانی را شاید بتوان یکی از بهترینها در این زمینه دانست.
اگرچه در چند دهۀ اخیر، ترانههای ایرانی از حیث موسیقی سفرهای دور و دراز کرده و به همه سبک و فضا و فرهنگی سر کشیدهاند اما کلام آنها همچنان در محدودهای تنگ درجا زده است. ترانههای ایرانی به رغم ظاهر رنگارنگ و پرزرق و برق، در عرصۀ شعر بسیار محافظهکارتر از موسیقی باقی ماندهاند.
عشق به فرزند و درونمایۀ ترانهها
شاید در نظر اول فکر کنیم ترانههایی که برای فرزند و عشق به فرزند خوانده شده، زیاد نباشند. اما نسبت به موضوعات دیگر، تعداد زیادی ترانه میبینیم با اسم "پسرم" یا "دخترم".
اینجا بحث "درونمایه" دقیقتر مطرح میشود: در بارۀ فرزند میتوان درونمایههای متفاوتی را در ترانه ریخت: عشق به فرزند، نصیحت به فرزند یا گله از فرزند...
در بارۀ محتوای ترانههای ایرانی و درونمایۀ اشعار میتوانید به این برنامهها رجوع کنید:
جمشید شیبانی و "پسرم"
در میان ترانههای موجود، "پسرم" جمشید شیبانی شاید از بقیه صمیمیتر و بکرتر باشد. شعر البته نوشتۀ پرویز خطیبی، دوست دیرینۀ شیبانی است و همان روانی و شیرینی همیشگی قلم خطیبی در آن محسوس است. تاریخ دقیق ضبط ترانه معلوم نیست اما شیبانی آن را در ایام سالخوردگی، در آمریکا ضبط کرده است. از همان بیت اول ترانه، بدون این که جزییات زمان یا مکان ذکر شده باشد، شنوندۀ ایرانی میفهمد که صحبت از جدایی، آنهم جداییهای سالهای بعد از انقلاب و دوران مهاجرت است:
"من و تو مثل دو اقلیم جدا
در دو سوی کره سرگردانیم"
صدای شیبانی که اینجا دیگر از قدرت و چالاکی جوانی برخوردار نیست و خش و گرفتگی ناشی از گذشت زمان را در خود دارد، تأثیر ترانه را بیشتر میکند. عشقی صمیمانه و "پدرانه" در کلام هست که باعث میشود فکر کنیم حتماً شاعر از تجربۀ واقعی زندگی خودش سخن گفته است. میدانیم که خطیبی همسن و سال شیبانی بود و هر دو در کالیفرنیا زندگی میکردند. اما نمیدانیم که آیا هیچیک پسری دور از خود داشتهاند یا خیر.
آنچه در پایان شعر بیشتر واقعی بودن تجربۀ شاعر را تداعی میکند، غمخواری پدر برای فرزند است که به رغم تنهایی و درماندگی خود، غصۀ تنهایی پسر را میخورد:
"من تنها چه کنم تا نبینم که تو اینقدر تک و تنها شدهای"...
صدای شیبانی هنگام ادای این جملات چنان شکننده و متأثر میشود که انگار همۀ عشق پدران و مادران ایرانی به فرزندان و همۀ نگرانی و چشمانتظاریشان در قبال عزیزان دورافتاده در این چند ثانیه ترانه ریخته شده است.
نمونههایی از ترانهها در بارۀ "فرزند" و "پسرم" جمشید شیبانی را در فایل صوتی گوش کنید
نخستین بار که ترانۀ "مریم" را شنیدیم، در فیلم کوتاه "پ مثل پلیکان"، اثر فراموشنشدنی پرویز کیمیاوی بود. در این فیلم، ترانه توسط کودکی ١٠، ١٢ ساله خوانده میشد که سخت دلنشین بود. چندین سال گذشت تا کمکم اجرای اولیۀ ترانه و سازندۀ اصلی آن به مردم شناسانده شد...
ترانهای که در فیلم "پ مثل پلیکان"، با صدای کودک "نابازیگر"، محمد جزایری شنیده میشد، مسلماً یکی از عواملی بود که باعث شیرینی و زیبایی فیلم پرویز کیمیاوی شد.
برخی ترانهها سرنوشتهای عجیب دارند. میتوان همراه آنها تاریخ دورهای را حکایت کرد. از این لحاظ، ترانۀ "مریم سپید" (یا "گل مریم" یا "مریم چرا") تا اندازهای با "مرا ببوس" قابل مقایسه است. تفاوت اینجاست که امروزه خوانندۀ اصلی "مرا ببوس"، حسن گلنراقی را همه میشناسند. نام او با همین یک ترانه در تاریخ موسیقی ایران باقی مانده است. اما کمتر کسی نام عباس آیانی را شنیده است که با اسم هنری بهروز یا بهروز آیانی فعالیت میکرده است (متوفی در سال ١٣٩٠). با اینحال، ترانۀ مورد بحث نخستین بار در سال ١٣۴٩ توسط او در رادیو مشهد اجرا شد.
سالها بعد از این که ترانه از طریق فیلم کیمیاوی مشهور، و توسط خیلی از خوانندگان گمنام خوانده شد، سرانجام سازندۀ آهنگ خود را به افکار عمومی شناساند. ایرج امیرنظامی اگرچه یکی از شخصیتهای سرشناس موسیقی خراسان است، اما در افکار عمومی ایرانی و رسانههای سراسری چندان شناخته نیست.
خوشبختانه او خود در سالهای اخیر به تفصیل راجع به ترانه توضیح داده و نام آن را نیز "گل مریم" خوانده است، اگرچه حافظۀ جمعی عناوین "مریم سپید" یا "مریم چرا" را بیشتر ضبط کرده است.
اجراهای متفاوت از ترانۀ "گل مریم" و سخنان سازندۀ آن ایرج امیرنظامی را در فایل صوتی گوش کنید
En liten tjänst av I'm With Friends. Finns även på engelska.