پادکستی برای شنیدن اشعار خوب و درجه یک و معروفِ شعر و ادبیات فارسی
(محتوای تکمیلی در بوطیقا)
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
The podcast شعر کست | SherCast is created by Boutigha Podcast. The podcast and the artwork on this page are embedded on this page using the public podcast feed (RSS).
سعدی
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
یار من و شمع جمع و شاه قبایل
جلوه کنان میروی و باز میآیی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل
هر صفتی را دلیل معرفتی هست
روی تو بر قدرت خدای دلایل
قصه لیلی مخوان و غصه مجنون
عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند
هر دو به رقص آمدند سامع و قایل
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل
گو همه شهرم نگه کنند و ببینند
دست در آغوش یار کرده حمایل
دور به آخر رسید و عمر به پایان
شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل
با که نگفتم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل
سعدی از این پس نه عاقلست نه هشیار
عشق بچربید بر فنون فضایل
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
خواجوی کرمانی
سپیده دم که صبا دامنِ سمن بدرد
ز مهرِ روی تو، گل، جَیْبِ پیرَهَن بِدَرد
اگر ز پستهی تنگِ تو, دم زند غنچه
نسیمِ بادِ صبا در دمش دهن بِدَرَد
چو در محاوره آید لبِ گُهَربارت
عقیق, پیرَهَنِ لعل، بر بدنْ بدرد
ز وصفِ کوی تو گر شَمّهئی نسیم بهار
بباغ عرضه دهد، زَهرهی چمن بدرد
اگر ز مهرِ تو یکذرّه بر سپهر افتد
عروسِ قصرِ فلک، سِتْرِ خویشتن بدرد
مگر ز پرده نیاید نگارِ من بیرون
وگرنه پردهی ناموس مرد و زن بدرد
اگر ز غیرتِ بلبل، صبا خبر یابد
شگفت باشد اگر شَقّهی سمن بدرد
گهی که پرده بَراُفتد ز طلعتِ شیرین
زمانه پردهی فرهاد کوهکن بدرد
به روزِ حشر چو بوی تو بشنود خواجو
ز خاک، مست برون افتد و کفن بدرد
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : وقت اسطوره
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
قاسم انوار
ای بتِ عیّار من، نام تو امروز چیست؟
ای دل و دلدار من، نام تو امروز چیست؟
هر دو جهان نام تو، قصه و پیغام تو
ای مه سیار من، نام تو امروز چیست؟
مُلک و مَلَک رام تو، هر دو جهان جام تو
ای سر و سردار من، نام تو امروز چیست؟
ای دل و دلدار من، مونس و غم خوار من
واقف اسرار من، نام تو امروز چیست؟
نام تو فتّاح جان، نام تو گنج روان
ای شه ابرار من، نام تو امروز چیست؟
نام تو دِیْ بُد اَزَل، نام تو فردا اَبَد
ای بت عیار من، نام تو امروز چیست؟
ای دل ما مستِ تو، هستی ما هست تو
کوری اغیار من، نام تو امروز چیست؟
کاشف اسرار من، لامع انوار من
ابر گهربار من، نام تو امروز چیست؟
اول و آخر تویی، باطن و ظاهر تویی
قاسم انوار من، نام تو امروز چیست؟
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : روزمرّه
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
نزاری قهستانی
راحتِ روح من است، رایحة روحِ راح
تا به صباح از مسا، تا به مسا از صباح
ساقیِ طاووسفر، طوطیِ شکّر شکن
مرغِ سَحر را بگو، باز گشاید جِناح
خوابِ گران تا به کی؟ خیز! سبکمِی بده
اهلِ دل از مِی کنند، وقتِ سحر، افتتاح
از اَلَمِ حادثات، جز به می البتّه نیست؛
هیچ خلاص و فرج هیچ نجات و فلاح
هر چه شدی تنگدل، پُر قدحی نوش کن
کز نَفَحاتِ قدح، روی دهد ارتیاح
گر نه به خاص و به عام، مشتَمِل است، از چه شد
در خُمِ امّت حرام؟ بر کف حمزه مباح!
معجزة روح خواه، از من اگر عاقلی
شعرْ شعاری شدی چند کنی اقتراح؟!
نیست از آب حیات بی خبر و بی نصیب
حاشا للّسامعین بوی خوشِ مستراح
سرزنش مدّعی عین خطا و زَلَل
عزم نِزاری به مِی، محضِ صواب و صلاح
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : چایی زنبیل
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مولانا
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بیچانه شو بیچانه شو
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مولانا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی پُر دُرِ اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و چهارم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
ستارهای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
دل رمیدهی ما را رفیق و مونس شد
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموزِ صد مُدَرِّس شد
به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا
فِدایِ عارضِ نسرین و چَشمِ نرگس شد
به صدرِ مَصْطَبهام مینِشانَد اکنون دوست
گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد
طَرَبسرایِ محبت کنون شود مَعمور
که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد
لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا
که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسْوِس شد
کرشمهی تو شرابی به عاشقان پیمود
که عِلم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
خیالِ آبِ خَضِر بست و جامِ کَیْخٌسرو
به جرعهنوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد
چو زرْ عزیزْوجود است نظمِ من، آری
قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و چهارم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سیف فرغانی
ز دلبرانِ همه شهر، دلپذیر تویی
مرا ز جمله گُزیر است و ناگزیر تویی
ز دیگران، سخنی بر زبان رود هر وقت
ولی مدام، چو اندیشه در ضمیر تویی
پیاده اند نکویان، ز نَطعِ دل بیرون
کنون چو شاه درین خانه، جایگیر تویی
سَمَنبَران، همه، با کثرتی که ایشانراست
ترا رعیّتِ فرمانبَرَند، امیر تویی
همه روایتِ منظومهی حکایاتند
ترا چه شرح دهم؟ جامع کبیر تویی
به نامِ حُسْنِ تو از بهرِ شعر چون زَرِ خُرد
زدیم سکه، که سلطانِ این سَریر تویی
بدین جمالِ (چو) خورشید میتوانی گفت:
که آفتاب منم، ذرّهی حقیر تویی
زمین بدور تو چون آسمان شد و دَر وِی
مَهِ تمام، بدان رویِ مُستَدیر تویی
اگر سراج منیرست بَر فلک، بَرِ ما
قمر به لَمعهچراغی بُوَد، منیر تویی
لبت به نکته بسی آب و خَمْر در هم ریخت
مگر ز جویِ بهشت، انگبین و شیر تویی
ز بعدِ آن همه الفاظِ مدح در حق تو
که از معانیِ آن، یک به یک، خبیر تویی
رقیبِ بی نمکت را سِزَد اگر گویم
که بهرِ کوفتن، ای تُرْشروی، سیر تویی
مرا هوای تو دی گفت: سیف فرغانی
ز قید ما دگران مطلقند اسیر تویی
برای وقت جوانان کنون که سعدی رفت
سخن بگو که درین خانقاه پیر تویی
مَلِک مُجیر و مَلَک دَم به دَم ظَهیرَت باد
که زیر چرخِ نخستین، دُوُمْاَثیر تویی
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و چهارم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : پادکست مجنون مدرن
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
خرابت کند شاهد خانه کن
برو خانه آباد گردان به زن
نشاید هوس باختن با گلی
که هر بامدادش بود بلبلی
چو خود را به هر مجلسی شمع کرد
تو دیگر چو پروانه گردش مگرد
زن خوب خوش خوی آراسته
چه ماند به نادان نو خاسته؟
در او دم چو غنچه دمی از وفا
که از خنده افتد چو گل در قفا
نه چون کودک پیچ بر پیچ شنگ
که چون مقل نتوان شکستن به سنگ
مبین دلفریبش چو حور بهشت
کز آن روی دیگر چو غول است زشت
گرش پای بوسی نداردت پاس
ورش خاک باشی نداند سپاس
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم نهی
مکن بد به فرزند مردم نگاه
که فرزند خویشت برآید تباه
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : پادکست فارسی کیومارک
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
پستان یار در خم گیسوی تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
یک شب که دوست فتنه خفتست زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن به گفته بیهوده خروس
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان:
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای فکند
این دیده شوخ می کشد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
شنیدم که در گذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنامِ بیتَحاشی داد و سَقَط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت.
قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود:
آن شاهدی و خشم گرفتن بینش
و آن عقده بر ابروی ترش شیرینش
در بلاد عرب گویند ضَربُ الحَبیبِ زَبیبُ.
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که به دست خویش نان خوردن
همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید.
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد
این بگفت و به مسند قضا باز آمد. تنی چند از بزرگان عدول در مجلس حکم او بودندی. زمین خدمت ببوسیدند که به اجازت سخنی بگوییم اگر چه ترک ادب است و بزرگان گفتهاند:
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست
الا به حکم آن که سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است مصلحتی که بینند و اعلام نکنند، نوعی از خیانت باشد. طریق صواب آن است که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش ولع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا به گناهی شنیع ملوث نگردانی و حریف این است که دیدی و حدیث این که شنیدی.
یکی کرده بی آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک نام زشتش کند پایمال
قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صواب است و مسئله بی جواب ولیکن،
ملامت کن مرا چندان که خواهی
که نتوان شستن از زنگی سیاهی
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم
این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفتهاند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.
هر که زر دید سر فرو آورد
ور ترازوی آهنین دوش است
فی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی:
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
یک دم که دوست فتنه خفته است زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن به گفتن بیهوده خروس
قاضی در این حالت که یکی از متعلقان در آمد و گفت: چه نشستی خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقّی گرفتهاند بلکه حقی گفته تا مگر آتش فتنه که هنوز اندک است به آب تدبیری فرو نشانیم مبادا که فردا چو بالا گیرد عالمی فرا گیرد. قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت:
پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم باز ننشست
از رای تو سر نمیتوان تافت
وز روی تو در نمیتوان بست
از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست
سودای لب شکردهانان
بس توبهی صالحان که بشکست
ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست
بیچاره کسی که از تو ببرید
آسوده تنی که با تو پیوست
چشمت به کرشمه خون من ریخت
وز قتل خطا چه غم خورد مست
سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمیتوان جست
ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و دوم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد نه بوی
غریب است سودای بلبل بر اوی!
به محمود گفت این حکایت کسی
بپیچید از اندیشه بر خود بسی
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست
نه بر قد و بالای نیکوی اوست
شنیدم که در تنگنایی شتر
بیفتاد و بشکست صندوق در
به یغما ملک آستین برفشاند
وز آنجا به تعجیل مرکب براند
سواران پی در و مرجان شدند
ز سلطان به یغما پریشان شدند
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز
نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ
ز یغما چه آوردهای؟ گفت هیچ
من اندر قفای تو میتاختم
ز خدمت به نعمت نپرداختم
گرت قربتی هست در بارگاه
به خلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
تو را تا دهن باشد از حرص باز
نیاید به گوش دل از غیب راز
حقیقت سرایی است آراسته
هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و دوم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : پادکست متاب
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بودهام؟
گفت: مشتاقی به که ملولی.
دیر آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
معشوقه که دیر دیر بینند
آخر کم از آن که سیر بینند
شاهد که با رفیقان آید، به جفا کردن آمده است؛ به حکم آنکه از غیرت و مضادّت خالی نباشد.
اِذا جِئتَنی فی رِفقَةٍ لِتَزورَنی
وَ اِن جِئتَ فی صلحٍ فَأنتَ مُحارِبٍ
به یک نفس که بر آمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد
به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی
مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : پادکست فارسی نظرگاه
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آیین سروری بشکن
به زلف گوی که آیین دلبری بگذار
به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن
برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس
سزای حور بده رونق پری بشکن
به آهوان نظر شیر آفتاب بگیر
به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن
چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد
تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : آرش و ایزدان
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید و سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفت ن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ور ع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
سالی محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد. به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنان که در امثال او گویند:
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
من آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند: ضرب زیدُ عمرواً و کان المتعدیّ عمرواً. گفتم: ای پسر، خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمرو را همچنان خصومت باقیست؟ بخندید و مولدم پرسید، گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم:
بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباً
عَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمرو
علی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُ
وَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسیست، اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد. کَلِّمِ الناسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم. گفتم:
طبع تو را تا هوس نحو کرد
صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید
بامدادان که عزم سفر مصمم شد، گفته بودندش که فلان سعدیست. دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت چرا نگفتی منم تا شکر قدوم بزرگان را میان به خدمت ببستمی. گفتم:
با وجودت ز من آواز نیاید که منم
گفتا چه شود گر در این خطه چندی برآسایی تا به خدمت مستفید گردیم. گفتم نتوانم به حکم این حکایت:
بزرگی دیدم اندر کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری بندی از دل برگشایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این بگفتم و بوسه بر سر و روی یکدیگر دادیم و وداع کردیم.
بوسه دادن به روی دوست چه سود
هم در این لحظه کردنش بدرود
سیب گویی وداع بستان کرد
روی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد
اِن لَم اَمُت یَومَ الوَداعِ تَأسُّفاً
لا تَحسَبونی فی المَوَدَّةِ مُنصِفاً
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکم
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : قصههای کودکانه آسنی
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مَکُن
وین سَرِ شوریده باز آید به سامان، غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مُرادِ ما نبود
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران، غم مخور
گر بهارِ عمر باشد، باز بر تختِ چمن
چَترِ گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان! غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای بر سِرِّ غیب
باشد اندر پرده، بازیهایِ پنهان، غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گر چه منزل بَس خطرناک است و مقصد ناپدید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فُرقتِ جانان و اِبرامِ رقیب
جمله میداند خدایِ حالْ گردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
که برگذشت که بویِ عبیر میآید؟
که میرود که چنین دلپذیر میآید؟
نشانِ یوسفِ گمکرده میدهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید
ز دست رفتم و بیدیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر میآید
همیخرامد و عقلم به طبع میگوید
نظر بدوز که آن بینظیر میآید
جمال کعبه چنان میدوانَدَم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر میآید
نه آن چنان به تو مشغولم، ای بهشتی روی
که یادِ خویشتنم در ضمیر میآید
ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم
و گر مقابله بینم که تیر میآید
هزار جامه معنی که من براندازم
به قامتی که تو داری قصیر میآید
به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت
که رحمتی مگرش بر اسیر میآید
رسید ناله سعدی به هر که در آفاق
هم آتشی زدهای تا نفیر میآید
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : کاغذ اخبار
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی:
نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتیروی
که یادِ خویشتنم در ضمیر میآید
ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم
و گر مقابله بینم که تیر میآید
باری پسر گفت: آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همینماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم.
گفت: ای پسر! این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با توست جز هنر نمیبینم.
چشم بداندیش که برکنده باد
عیب نماید هنرش در نظر
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند به جز آن یک هنر
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : مفر
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد
به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد
آن جوانبخت که میزد رقمِ خیر و قبول
بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک
رهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرد
دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحر
آشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکرد
شاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
کِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مراد
هر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
غزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظ
که شنید این رهِ دلسوز؟ که فریاد نکرد
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت
مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟
مجالِ من همین باشد که پنهان مهرِ او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش
که سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ
که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
بُوَد آیا که درِ میکدهها بگشایند
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند
درِ میخانه چو بستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند
اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
به صفایِ دلِ رندان و صَبوحی زدگان
بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند
نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب
تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زُنّار ز زیرش به جفا بگشایند
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم, هیچ کسی میناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
اوحدی مراغهای
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان
ز سودای کنار او حذر میکردم از اول
کنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان
سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او
مسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوان
غریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی دارد
بدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوان
به جرم آنکه این دل میل خوبان میکند، وقتی
دل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوان
ز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازد
بغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوان
به زاری پیکر عشق از رخ او نور میگیرد
چنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوان
مرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه میگویی؟
حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوان
ازان لب اوحدی گر بوسهای بستد شبی پنهان
چه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : دراما
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان
چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست
ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان
مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود
قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان
چو با ابروی تو چشمم به پنهانی سخن گوید
از آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوان
چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد
بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان
گرفتم خود که بگریزم ز دام زلف دلگیرت
ز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتوان
نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد
ز خون بیگناه او را حذر کردن توان؟ نتوان
بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:
به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : یار دبستانی
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فرخی یزدی
لله الحمد که تهران بود آزرمِ بهشت
ملت از هر جهت آسوده، چه زیبا و چه زشت
اغنیا مشفق و با عاطفه و پاکسرشت
فقرا را نبود بستر و بالین از خشت
الغرض از ستم و جور اثری 'نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که 'نیست
مالِ ملت نشود حیف به تهران یک جو
نَبُوَد خرقهی بیچاره معلم به گرو
کِشتهی صبرِ «آژان» را نکند فقر درو
از کُهنمُخبرِ ما این خبر از نو بشنو!
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
سَر به سَر امن و امان منطقهی تبریز است
خاکِ آن خطّه چه فردوسِ نشاطانگیز است!
تیغ بُرّانِ ایالت به اعادی تیز است
کِلْکِ مُعجز شِیَمَش جادوی سحرانگیز است
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
گر چه رنجور به شیراز ایالت شده است
لیک از حَضرتشان رفعِ کسالت شده است
ظلمِ ضبّاط مبدل به عدالت شده است
این همه مَعدِلت اسباب خجالت شده است
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
اهلِ کرمان همه آسوده و فارغ ز بلا
کس بر ایشان نکند ظلم چه پنهان چه مَلا
همگی شاکر و راضی ز عمومِ وُکلا
حالِ آن جامعه خوبست زِ لطفِ وزرا
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
یزد امن است و اهالیش دعاگو هستند
بهرِ ابقای حکومت به هیاهو هستند
پیِ تقدیم هدایا به تکاپو هستند
راست گویی، همه در روضهی مینو هستند
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
دوش ابر آمد و باران به ملایر بارید
قیمتِ گندم و جو چند قِرانی کاهید
در همان موقع شب، دختر قاضی زایید
فتنه از مرحمت و عدلِ حکومت خوابید
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
همدان از ارم امروز نشانی دارد
انتخابات در آنجا جَرَیانی دارد
حضرت اقدس والا دَوَرانی دارد
بهر کاندید شدن نطق و بیانی دارد
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
خرس خونسار فراری شده امسال به کوه
سارقِ زَلَّقی از امنیت آمد به ستوه
رهزنان را دگر آنجا نبود جمع و گروه
نیست نظمیه در آن ناحیه با فَرّ و شکوه
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
اصفهان، شُکر که چون هشتبهشت آباد است
دلِ مردم همه از دادِ حکومت شاد است
بس که فکر و قلم و نطق و بیان آزاد است،
حرفِ مردم همه از دورهی استبداد است
الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : چپتر
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فروغی بسطامی
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
خون عشاق تو در رهگذری نیست که نیست
غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت
که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست
من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس
شور آن سلسله در هیچ سری نیست که نیست
نه همین لاله به دل داغ تو دارد ای گل
داغ سودای رخت بر جگری نیست که نیست
اثری آه سحر در تو ندارد، فریاد
ور نه آه سحری را اثری نیست که نیست
سیل اشک ار بکند خانهٔ مردم نه عجب
کز غمت گریه کنان چشم تری نیست که نیست
جز شب تیرهٔ ما را که ز پی روزی نیست
پی هر شام سیاهی سحری نیست که نیست
چون خرامی، به قفا از ره رحمت بنگر
کز پیات دیدهٔ حسرت نگری نیست که نیست
بی خبر شو اگر از دوست خبر میخواهی
زان که در بی خبریها خبری نیست که نیست
ترک سر تا نکنی پای منه در ره عشق
که درین وادی حیرت خطری نیست که نیست
من مسکین نه همین خاک درش میبوسم
خاک بوس در او تاجوری نیست که نیست
قابل بندگی خواجه نگردید افسوس
ور نه در طبع فروغی هنری نیست که نیست
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : نوارِ زرد
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
اقبال لاهوری
سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست
مست لعلین تو شیرین سخنی نیست که نیست
در قبای عربی خوشترک آئی به نگاه
راست بر قامت تو پیرهنی نیست که نیست
گرچه لعل تو خموش است ولی چشم ترا
با دل خون شدهٔ ما سخنی نیست که نیست
تا حدیث تو کنم بزم سخن می سازم
ورنه در خلوت من انجمنی نیست که نیست
ای مسلمان دگر اعجاز سلیمان آموز
دیده بر خاتم تو اهرمنی نیست که نیست
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : پادکست قصهها | داستانک و داستانکوتاه
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
صائب تبریزی
حلقه ذکر تو، میم دهنی نیست که نیست
خلوت فکر تو چاه ذقنی نیست که نیست
نه همین صبح ازین درد گریبان چاک است
چاک سودای تو در پیرهنی نیست که نیست
ساغر چشم تو در دیر و حرم در دورست
حسن بی قید تو در انجمنی نیست که نیست
هر یک از اهل نظر را به زبانی دارد
چشم پر کار ترا هیچ فنی نیست که نیست
بلبل و طوطی و قمری همه نالان تواند
در دبستان تو شیرین سخن نیست که نیست
همه نازک بدنان در خم آغوش تواند
سینهچاک تو گل و یاسمنی نیست که نیست
گر چه در بستهی شرم است کمانخانه تو
از خدنگِ تو مشبک بدنی نیست که نیست
شمع و پروانه و گل نغمه سرایی دارد
خارخار تو گل پیرهنی نیست که نیست
زهرهی کیست که از شکوه تواند دم زد؟
حیرت روی تو قفلِ دهنی نیست که نیست
به چه جمعیتِ خاطر درِ مدح تو زنم؟
که پریشانِ تو زلف سخنی نیست که نیست
نه همین حالِ غریبی است مرا دور از تو
شام غربت ز تو صبح وطنی نیست که نیست
نه همین خامه صائب ز تو طوبی ثمرست
آب لطف تو روان در چمنی نیست که نیست
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : مشمول
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
اوحدالدین کرمانی
بر حال منت دسترسی نیست که نیست
واندر دلم از تو نفسی نیست که نیست
تنها نه منم چنین که در جمله جهان
زین سان که منم از تو کسی نیست که نیست
ابن یمین
بر چشم و دلم زغم نمی نیست که نیست
بر جان ز حوادث المی نیست که نیست
خوش باش و مده فرصت شادی از دست
کز دور فلک هیچ غمی نیست که نیست
فضولی بغدادی
مشتاق وصال تو کسی نیست که نیست
حیران جمال تو کسی نیست که نیست
بد حال ز حال تو کسی نیست که نیست
خالی ز خیال تو کسی نیست که نیست
سعید نقشبندی یزدی (سعیدا)
بی ذکر تو هیچ زنده ای نیست که نیست
بی یاد تو هیچ بنده ای نیست که نیست
شادی من از برای ماتم باشد
صد گریه نهان به خنده ای نیست که نیست
سعید نقشبندی یزدی (سعیدا)
بی یاد خدا ذی نفسی نیست که نیست
بی نشئهٔ او بوالهوسی نیست که نیست
خالی ز خیال او ندیدیم دلی
بی بلبل مستی قفسی نیست که نیست
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : پادکست سیمرغ
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیبت آن است که بر بنده نمیبخشایی
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در میبایی
بر من از دست تو چندان که جفا میآید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم میآیی
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی
ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمایی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو میآرایی
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو میپیمایی
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست
ناظرِ روی تو صاحب نظرانند ولی
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمت گَردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نه
بهره مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست
از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست
زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست
از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
شیر در بادیهی عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
سَمَن بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرارِ دل چو بستیزند، بستانند
به فِتراکِ جفا دلها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جانها چو بگشایند، بفشانند
به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو میخندند، میبارند
ز رویم رازِ پنهانی چو میبینند، میخوانند
سرشکِ گوشه گیران را چو دَریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند
دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، دَر مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند، بَر دارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند، میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، دَر مانند
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 9 از 9)
دوشم از غیبت پیر عالم عشق
این سخن یاد دادم از دم عشق
کای گدای همه قدح نوشان
جام می نوش تا شوی جم عشق
کرده ام خود به ترک مردم عقل
از برای صفای مردم عشق
بستم احرام کوی کعبهٔ جان
غسل کردم به آب زمزم عشق
چون رسیدم به قبلهٔ عرفات
دیدم اندر هوای عالم عشق
شور مستی فزون شد دل را
هر دم از جرعهٔ دمادم عشق
جمله کاینات و هرچه در اوست
غرق بودند پیش شبنم عشق
نعمت الله را چو می دیدم
شد یقینم که اوست محرم عشق
ورق عاشقی چو شد معلوم
این سخن بود فصل اعظم عشق
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 8 از 9)
ما اسیران بند سودائیم
دردمندان بند برپائیم
مستمندانِ وادی عشقیم
مصلحتبین کوی غوغائیم
گاه رعدیم و گاه برقآسا
گاه ابریم و گاه دریاییم
عاقلیم گاه و گاه مجنونیم
بیسر و پا و بیسر و پاییم
گه تهیکیسه گاه قلاشیم
گاه پنهان و گاه پیداییم
گاه مانندة زمین پستیم
گاه همچون سپهرِ بالائیم
همچو سید ز کفر و دین فارغ
در خرابات باده پیمائیم
هر که با ما نشست مؤمن شد
از دلش زنگ کفر بزدائیم
چون شود جان او به می صافی
بعد از آنش تمام بنمائیم
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 7 از 9)
ساقیا بادهٔ شبانه کجاست
می بیاور که دور نوبت ماست
جام گیتی نمای پیش آور
که در آن جرعة خدای نماست
بی خبر کن مرا ز هستی خود
تا خبر آرمت که یار کجاست
به گدائی رویم بر در دوست
که مراد همه جهان آنجاست
چون شنید ساقی این زِمن با پیر
مشورت کرد و گفت این چه صلاست؟
پیر پیمانه نوش پیمان ده
آن زمان که بزم می آراست
گفت با دوست هر که بنشیند
بباید اول ز رأی خود برخاست
تا ببینی به دیدهٔ معنی
نعمت الله را تو از چپ و راست
پس از آنت به گوش جان آید
در جهان آنچه مخفی و پیداست
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 6 از 9)
ای غمت پادشاه کشور دل
چشمِ مستت به غمزه رهبرِ دل
سنبل زلفْ چون برافشانی
میشود پاره پاره، کشورِ دل
آزمودیم و دم نزد یک دم
جان ما با غم تو بر در دل
دلق ارزد اگر هزار هزار
کوه اندوه تو بود بر دل
زنده دل کن به بادهٔ نابم
که شرابیست نو به ساغر دل
صبحدم لعبت پری زادی
آمد و حلقه کوفت بر در دل
در گشودم نشست مستانه
روی خود داشت در برابر دل
چون به دیوان دل فرو رفتم
این سخن بود ثبتِ دفترِ دل
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 5 از 9)
غمزهٔ شوخ آن بت طناز
می کشد خلق را به عشوه و ناز
در پس پرده می نوازد چنگ
مطرب عود سوز بربط ساز
او شهنشاه مسند خویشی
ما گدایان آستان نیاز
گه بود همچو باده جان پرور
گه بود چون خمار روح گداز
اوست مقصود ساکنان کنشت
اوست مطلوبِ رهروان حجاز
گر کشد خسرویست کامروا
ور ببخشد شهی است بنده نواز
ای دل ار آرزوی آن داری
که شود با تو آشکار این ر از
گذری کن به سوی میخانه
تا ببینی حقیقتی ز مجاز
سر به سر صوفیان، با معنی
هر یکی بر کشیدهاند آواز
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 4 از 9)
ترک سرمست چون کمان برداشت
هر کَسَش دید، دل ز جان برداشت
در گمان بودم از خیالِ میانْش
چون کمر بست این گمان برداشت
گفتم ای خسرو وفاداران
قدمی چند می توان برداشت
به گلستان خرام تا با تو
من بیدل کنم ز جان برداشت
در چمن رفت و همچو گل بشکفت
رنگِ خوبی ز ارغوان برداشت
در زمان چون که مست شد ساقی
شیشه را مهر از دهان برداشت
باده چون گرم شد به صیقل روی
زنگ ز آئینة روان برداشت
هر کدورت که داشت دل از درد
درد او آمد از میان برداشت
باده از حلق شیشهٔ صافی
دم به دم ناله و فغان برداشت
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 3 از 9)
ترک بالا بلند یغمائی
سر و سردار ملک زیبائی
شهرة انس و جان به خوشروئی
فتنة مرد و زن به غوغائی
طلعتش ماه برج نیکوئی
قامتش سرو باغ رعنایی
از در دیر چون برون آمد
هر کسش دید گشت شیدائی
ناگه از مرحمت نظر انداخت
بر من مستمند سودائی
گفت ای عاشق پریشانحال
عشق نَبُوَد چو نیست رسوایی
اگرت آرزوی صحبت ماست
چند هجران کشی و تنهائی
در ره دوست کفر و دین درباز
در خرابات باده پیمائی
چون که برگشتم از ره تقلید
داد تعلیمِ من به دانائی
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 2 از 9)
شاهدی از دکان باده فروش
به رهی می گذشت سرخوش دوش
حلقهٔ بندگی پیر مغان
کرده چون در عاشقی درگوش
بسته زُنار همچو ترسایان
جام بر دست و طیلسان بر دوش
گفتم ای دستگیر مخموران
از کجا می رسی چنین مدهوش
جام گیتی نمای با من داد
گفت از این باده جرعه ای کن نوش
گفتم این باده از پیالهٔ کیست
لب به دندان گرفت و گفت خموش
گر تو خواهی که تا شوی محرم
در خرابات راز را می پوش
تا که از پیر دیر پرسیدم
که ز سودای کیست این همه جوش
هیچ کس زین حدیث لب نگشود
ناگهان چنگ برکشید خروش
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شاه نعمت الله ولی
(ترجیعبند: بند 1 از 9)
ای به مهرت دل خراب آباد
وز غمت جانِ مستمندان شاد
طاق ابروت قبلة خسرو
چشم جادوت فتنة فرهاد
لب لعل تو کامبخش حیات
سرّ زلفت گره گشای مراد
هر که شاگردیِ غم تو نکرد
کی شود درس عشق را استاد
ما به تَرکِ مُراد خود گفتیم
در ره دوست هر چه باداباد
دوش سرمست درگذر بودم
بر در مسجدم گذار افتاد
مُقرئی ذکر قامتش می گفت
هر کس آنجا رسید خوش بستاد
از پی آن جماعت افتادم
تا ببینم که چیستشان اوراد
ناگه، از پیش، امام روحانی
رفت بر منبر این ندا در داد
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
حسن پوشیده بود زیر نقاب
عشق برداشت از میانه حجاب
هر دو در روی خویش فتنه شدند
هر دو با هم شدند مست و خراب
در خرابات عاشقی با هم
هر دو خوردند بیقدح می ناب
هر که را هست دیدهٔ بیدار
نرود چشم بخت او در خواب
جزو را هست سوی کل رغیب
قطره را هست سوی یم ابواب
دیدن غیر تو خطا باشد
نظر این است پیش اهل صواب
چون به جز خود کسی نمیبیند
زان جهت میکند به خویش خطاب
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
ای ز عکس رخت جهان روشن
به خیال تو چشم جان روشن
گشته از رویت آفتاب خجل
شده از نورت آسمان روشن
هست از پرتو جمال رخت
از مکان تا بلامکان روشن
به زبان شرح عشق نتوان گفت
که نمیگردد از بیان روشن
گرچه خود غیر را وجودی نیست
بر عراقی شد این زمان روشن
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
تا مرا دیده شد به روی تو باز
دامن از غیر تو کشیدم باز
مرغ جان من شکسته درون
در هوای تو میکند پرواز
عشق فرهاد و طلعت شیرین
سر محمود و خاک پای ایاز
بکشی گر ز روی دلداری
گره از کار من گشایی باز
هر نفس با دل شکستهٔ من
سخن عشق خود کنی آغاز
در حقیقت به جز تو نیست کسی
گر چه پوشیدهای لباس مجاز
گفتم اسرار تو بپوشانم
بر زبانم روانه گشت این راز
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
ساقیا، بادهٔ الست بیار
تا به می بشکنیم رنج خمار
آن چنان مستم از می عشقت
که ز مستی نمی شوم هشیار
بی کمال وجود تو نبود
دو جهان را به نیم جو مقدار
هاتف غیب گفت در گوشم
که: به تحقیق بشنو ای گفتار
اصل و فرع جهان وجود شماست
لیس فیالدار غیرکم دیار
بر زبان فصیح میشنوم
از همه کاینات این اسرار
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
گر شبی دامنت به دست آرم
تا قیامت ز دست نگذارم
گرد کویت به فرق میگردم
بیش ازین نیست در جهان کارم
گر مرا از سگان خود شمری
هر دو عالم به هیچ نشمارم
چون خیالی شدم ز تنهایی
تا خیال تو در نظر دارم
کار من جز نشاط و شادی نیست
تا به دام غمت گرفتارم
چون به جز تو کسی نمیبینم
غیر ازین بر زبان نمیآرم
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
همه عالم چو عکس صورت اوست
بجز از او کسی ندارد دوست
به مجاز این و آن نهی نامش
به حقیقت چو بنگری همه اوست
شد سبو ظرف آب در تحقیق
عجب این است کاب عین سبوست
قطره و بحر جز یکی نبود
آب دریا، چون بنگری، از جوست
بر دلش کشف کی شود اسرار؟
هر که راضی شود ز مغز به پوست
در رخش روی دوست میبینم
میل من با جمال او زآن روست
گر چه خود غیر را وجودی نیست
لیکن اثبات این حدیث نکوست
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی
ای زده خیمهٔ حدوث و قدم
در سراپردهٔ وجود و عدم
جز تو، کس، واقف وجود تو نیست
هم تویی راز خویش را محرم
از تو غایب نبودهام یک روز
وز تو خالی نبودهام یک دم
آن گروهی که از تو باخبرند
بر دو عالم کشیدهاند رقم
پیش دریای کبریای تو، هست
دو جهان کم ز قطرهای شبنم
بیوجودت جهان وجود نداشت
از جمال تو شد جهان خرم
چون تجلی است در همه کسوت
آشکار است در همه عالم
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
تا مرا از تو دادهاند خبر
از خودم نیست آگهی دیگر
سر به دیوانگی بر آوردم
تا نهادم به کوی عشق تو سر
تا ز خاک در تو دور شدم
غرقه گشتم میان خون جگر
خاک پای تو میکشم در چشم
درس عشق تو میکنم از بر
جز تو کس نیست در سرای وجود
نظر این است پیش اهل نظر
گاه واحد، گهی کثیر شوی
این سخن عقل چون کند باور؟
پیش ارباب صورت و معنی
هست از آفتاب روشنتر
که به غیر از تو در جهان کس نیست
جز تو موجود جاودان کس نیست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهاردهم | قسمت پانزدهم | قسمت شانزدهم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
هاتف اصفهانی
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولیالابصار
شمع جویی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی بینی
همه عالم مشارق انوار
کوروَش قائد و عصا طلبی
بهر این راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلستان و ببین
جلوهٔ آب صاف در گل و خار
ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ
لاله و گل نگر در این گلزار
پا به راه طلب نه و از عشق
بهر این راه توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند
که بود پیش عقل بس دشوار
یار گو بالغدو و الآصال
یار جو بالعشی والابکار
صد رهت لن ترانی ار گویند
بازمیدار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که مینرسد
پای اوهام و دیدهٔ افکار
بار یابی به محفلی کآنجا
جبرئیل امین ندارد بار
این ره، آن زاد راه و آن منزل
مرد راهی اگر، بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران
یار میگوی و پشت سر میخار
هاتف، ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سر آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
هاتف اصفهانی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
بیسر و پا گدای آن جا را
سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستینفشان بینی
دلِ هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
هاتف اصفهانی
دوش رفتم به کوی باده فروش
ز آتش عشق دل به جوش و خروش
مجلسی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیر باده فروش
چاکران ایستاده صف در صف
باده خواران نشسته دوش به دوش
پیر در صدر و میکِشان گِردَش
پارهای مست و پارهای مدهوش
سینه بیکینه و درون صافی
دل پر از گفتگو و لب خاموش
همه را از عنایت ازلی
چشم حقبین و گوش رازنیوش
سخنِ این به آن هنیئاً لک
پاسخِ آن به این که بادت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزوی دو کون در آغوش
به ادب پیش رفتم و گفتم:
ای تو را دل قرارگاه سروش
عاشقم دردمند و حاجتمند
درد من بنگر و به درمان کوش
پیرْ، خندان به طنز با من گفت:
ای تو را پیرِ عقلْ حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت
دختر رَز نشسته بُرقَعْپوش
گفتمش: سوخت جانم، آبی ده
و آتش من فرونشان از جوش؛
دوش میسوختم از این آتش
آه اگر امشبم بُوَد چون دوش
گفت خندان که: هین پیاله بگیر
ستدم، گفت: هان! زیاده منوش!
جرعهای درکشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و محنت هوش
چون به هوش آمدم یکیدیدم
مابقی را همه خطوط و نقوش
ناگهان در صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
هاتف اصفهانی
از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شکّرخند
ای پدر پند کم دِه از عشقم
که نخواهد شد اهل این فرزند
پندِ آنان دهند خلق، ای کاش
که ز عشق تو میدهندم پند
من ره کوی عافیت دانم
چه کنم کاوفتادهام به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حقِّ یگانه چون شاید
که اَب و ابن و روحِ قُدْس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند:
سه نگردد بَریشَم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
هاتف اصفهانی
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بیدرمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری، اینک دل
ور سر جنگ داری، اینک جان
دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق
هر طرف میشتافتم حیران
آخر کار، شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان
چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذار و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مل و ریحان
ساقی ماهروی مشکینموی
مطرب بذله گوی و خوشالحان
مغ و مغزاده، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشهای پنهان
پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
عاشقی بیقرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتشپرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن میشنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
دَرِ سرای مغان رُفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشتة رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور و عربدة شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده؟
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جنیهکش شاه نصرتالدین است
بیا ببین مَلَکَش درست در رکاب زده
خرد که ملهم غیب است، بهر کسبِ شرف
زِبامِ عرش صدش بوسه بر جناب زده
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
میرزاده عشقی
کار و بارت جور، مهیا شده
نور علی نور، مهیا شده
دخترکی خوب، مهیا شده
خفته و خود عور، مهیا شده
تاری و تنبور، مهیا شده
هم آب انگور، مهیا شده
بس آجیل شور، مهیا شده
تریاک و وافور، مهیا شده
مهدی کچل سور مهیا شده
چرچر ما جور و مهیا شده
لوطی حسین صاحب عنوان شود
بند قبا قرمزی و خان شود
دور دگر، دوره دونان شود
یکسره این مُلک پریشان شود
خاطر ما، جمله پریشان شود
تا که ورا سفره، پر از نان شود
یا که فلان، گربه هر خوان شود
ایران، ویران ز وزیران شود
مهدی کچل سور مهیا شده
چر چر ما جور و مهیا شده
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
نسیم شمال
شبي در خواب ديدم محرمانه
عروس تازه آوردم به خانه
بريدم رخت دامادي شبانه
چنين ميگفت رقاص زنانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
گداها را همه مسرور ديدم
شكمها را همه معمور ديدم
به فصل عيد جشن و سور ديدم
زدم فيالفور طبلِ شاديانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
بديدم قطع گرديده صداها
لباس تازه پوشيده گداها
به دوشِ جمله از اطلس رداها
همه با طُمطُراق خسروانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
زِ حلوياتِ رنگارنگ شيرين
زِ سوهان قم و سوغات نائين
از آن نانِ برنجيهاي قزوين
بيامد از برايم بار، خانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
به حلوا مسقطي مي گفت پشمك
بزن بر راحتالحلقوم چشمك
به ايشان بَقلوا گفتا به خشمك
بوَد چشمك زِ اطوار زنانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
بديدم اغنيا كرده حمايت
زِ كوران و شلان كرده رعايت
بيادم آمد آندم اين حكايت
كه جنت ميدهد حق با بهانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
بچيدم هفت سين اندر شبستان
سماق و سنجد و سيب و سپستان
سپند و سير و سبزيهاي بستان
زدم بر ريشِ خود از ذوق شانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
صلات ظهر رفتم منزلِ خان
بديدم سفرهچي ميگسترَد خوان
به روي ميز نعمتهاي الوان
گروهي جمع در آن آسِتانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
زِ اقسام خورش در سفره چيده
خورشها را همه ناظر چشيده
قدح با آبِ ليمو صف كشيده
مثال گفتگوي شاعرانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
يكي شامي به استعجال ميخورد
يكي كوكو به عيش و حال ميخورد
يكي با كارد و با چنگال ميخورد
يكي هي لقمه ميزد تاجرانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
به پاي جوجه، ماهي بوس ميزد
فسنجان از شعف ناقوس ميزد
تَرك فريادِ «يا قدّوس» ميزد
شده روغن زِ اطرافش روانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
كته چون دامنِ دشت نهاوند
چلو طعنه زده بر كوه الوند
پلو چون قلة كوه دماوند
نموده مرغ در وي آشيانه
شتر در خواب بي ند پنبهدانه
به دل گفتم عجب كشكي خريدم
عجب بهر فقيران سفره چيدم
عجب خيري از اين مشروطه ديدم
عجب تقسيم شد و جهِ اعانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
عجب اصلاح شد اوضاع ايران
عجب آباد شد اين خاك ويران
عجب جمعآوري شد از فقيران
عجب بيجا زديم اينقدر چانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
چرا خوابيدهاي؟ فصل بهار است
اَلاله شعلهور در كوهسار است
بنفشه جلوهگر در جويبار است
نميدانم خبر داري تو يا نه؟
شتر در خواب بيند پنبهدانه
نه ادراك و نه استعداد داريم
نه مشروطه، نه استبداد داريم
فقط در بيستون فرهاد داريم
زِ شيرين نيست نامي در ميانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
هميشه تشنه نهرِ آب بيند
گرسنه نان سنگك خواب بيند
برهنه خرقة سنجاب بيند
مقصر خواب بيند تازيانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
گهي لپلپ خورد، گه دانه دانه
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
ملک الشعرای بهار
هيچ داني كه چه كرديم به مادر، من و تو؟
يا چه كرديم به هم، جانِ برادر؛ من و تو؟
سعي كرديم به ويرانيِ كشور من و تو
رو كه اُف بر تو و من باشد و تف بر من و تو
هر دومان ماية ننگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
از همان اول، ما و تو به هم رنگ زديم
وز سرِ جهل، به هم حيله و نيرنگ زديم
سنگ برداشته بر كلّة هم سنگ زديم
گاه ترياك كشيديم و گهي بنگ زديم
من و تو بس كه دبنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
مستبد گشتم و تو باز مساوات شدي
يا كه من صاحب ثروت شده، تو لات شدي
اعتدالي شده مُخلص، تو دموكرات شدي
الغرض من چو تو لات و تو چو من مات شدي
باز هم بر سرِ جنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
هرچه تو نقش زدي، بنده زدم وارويَش
هرچه مقصودِ تو شد، بنده دويدم رويَش
تو رخِ مامِ وطن كندي و من گيسويش
چشمِ او بِه نشده، گشته خراب ابرويش
خوب نقّاش زرنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از م ن و تو
من به عنوانِ وكالت، تو به عنوانِ دگر
جلب كرديم بسي فايده زين مردمِ خر
نشد از ما و تو حاصل به كسي، غيرِ ضرر
بلكه گشت ايران از روزِ نخستين بدتر
ما هم افتاده و لنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
اي برادر تو خري، من زِ تو خرتر بِالله
بهتر از ما و تو داني چه بوَد؟ خر، بِالله!
خر به چاله ننهد پاي، مكرّر بِالله
زين خريّتها ويران شده كشور بِالله
ما به فكرِ خرِ لنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
حرَكت داديم آغاز، دُم و گردن و گوش
قاله قاله بفكنديم و نموديم خروش
چون كه غيري به ميان آمد، گشتيم خموش
پيشِ بيگانه حقيريم و ذليليم چو موش
با خودي همچو پلنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
از پيِ مامِ وطن خوب عروسي كرديم
بهرِ اين مرغكِ خود، خوب خروسي كرديم
با مسلمانان آهنگِ مجوسي كرديم
الغرض پُر خُنكي كرده و لوسي كرديم
لايقِ سيلي و سنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان ا ز من و تو
حالتِ ما و تو امروز چنين است بهار
روحِ مشروطه زِ ما و تو غمين است بهار
اي بسا فتنه كه ما را به كمين است بهار
روش و سيرت و كردار گر اين است بهار
تا ابد واز و وِلنگيم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم، امان از من و تو
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سنایی
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه
گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم
قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه
گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه
گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه
گفتم: وداع نایی واندر برم نگیری
قالت: ترید وصلی سرا و لا کرامه
گفتا: بگیر زلفم گفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری العشق و الملامه
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مولانا
درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی
بد نامِ عشق جان شو، اینست نیکنامی
پرذوق، چون صراحی بنشین، اگر نشینی
کُن کالقدح مذیقا للقوم فیالقیام
عقل تو پایبندی، عشق تو سربلندی
العقل فیالملام والعشق فیالمدام
الدیک فی صیاح، واللیل فی انهزام
والصبح قد تبدی فی مهجةالضلام
معشوق غیر ما، نی، جز که خون ما، نی
هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی
دل را کباب کردی، خون را شراب کردی
یا من فداک روحی یا سیدالانامِ
ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده
من راوق قدیم، مستکملالقوام
مستفعلن فعولن، آتش مکن مجوشان
زیرا کمال آمد، دیگر نماند خامی
میگو تو هرچه خواهی، فرمانروا و شاهی
سلمت یا عزیزی، یا صاحبالسلام
باده چو با خیزان، چون پشه غمگریزان
لا تعذلوا السکارا افدیکم کرامی
تبریز شاد بادا، ز اشرق شمس دینم
فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مولانا
چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات
چون نبینی بیجهت را نور او بین در جهات
حوریان بین نوریان بین زیر این ازرق تُتُق
مسلمات مؤمنات قانتات تائبات
هر یکی با نازباز و هر یکی عاشق نواز
هر یکی شمع طراز و هر یکی صبح نجات
هر یکی بسته دهان و موشکاف اندر بیان
هر یکی شکرستان و هر یکی کان نبات
جان کهنه میفشان و جان تازه میستان
در فقیری میخرام و میستان ز ایشان زکات
شیر جان زین مریمان خور چونک زاده ثاینی
تا چو عیسی فارغ آیی از بنین و از بنات
روز و شب را چون دو مجنون درکشان در سلسله
ای که هر روزت چو عید و هر شبت قدر و برات
چونک شه بنمود رخ را اسب شد همراه پیل
عقل مسکین گشت مات و جان میان برد و مات
عاشقان را وقت شورش ابله و شپشپ مبین
کوه جودی عاجز آید پیش ایشان در ثبات
جان جمله پیشهها عشقست اما آنک او
تره زار دل نبیند درفتد در ترهات
من خمش کردم چو دیدم خوشتر از خود ناطقی
پیش او میرم بگویم اقتلونی یا ثقات
شمس تبریزی چو بگشاید دهان چون شکر
از طرب در جنبش آید هم رمیم و هم رفات
رو خمش کن قول کم گو بعد از این فعال باش
چند گویی فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مولانا
هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین
کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین
نی خوشی مر طفل را از دایگان و شیر بود
چون برید از شیر آمد آن ز خمر و انگبین
این خوشی چیزی است بیچون کآید اندر نقشها
گردد از حقه به حقه در میان آب و طین
لطف خود پیدا کند در آب باران ناگهان
باز در گلشن درآید سر برآرد از زمین
گه ز راه آب آید گه ز راه نان و گوشت
گه ز راه شاهد آید گه ز راه اسب و زین
از پس این پردهها ناگاه روزی سر کند
جمله بتها بشکند آنک نه آن است و نه این
جان به خواب از تن برآید در خیال آید پدید
تن شود معزول و عاطل صورتی دیگر مُبین
گویی اندر خواب دیدم همچو سروی خویش را
روی من چون لاله زار و تن چو ورد و یاسمین
آن خیال سرو رفت و جان به خانه بازگشت
ان فی هذا و ذاک عبرة للعالمین
ترسم از فتنه وگر نی گفتنیها گفتمی
حق ز من خوشتر بگوید تو مهل فتراک دین
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
نان گندم گر نداری گو حدیث گندمین
آخر ای تبریز جان اندر نجوم دل نگر
تا ببینی شمس دنیا را تو عکس شمس دین
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
(ناشناس) - صنمی لاله عذاری
صنمی ، لاله عذاری، به روش باد بهاری ، به نگه آهوی چینی ، و به قد سرو خرامان و ، به رخ چون مه تابان و ، دهن غنچه خندان و ، لبش لعل بدخشان و ، زنخدان چو نمکدان ، که از او وام کند مهر و قمر نور و ضیا را.
نظر از چهره او مست شده، نیستی اش هست شده، نرگس شیدا نگران از غم او، وه چه گذاری ،به نگاهی، که الهی به خدایی خداییت ،همان عرش رفیعی که نمایانگر نور است و سرور است و لیاقت ببرد هر که به آنجا رسد از رتبه و جاهی، که هر از وقتی و گاهی، که فراموش کند ما به نگاهش، برسان حیفی و آهی، که بیاموزد از این خاطر ما مهر و وفا را.
عاشق آید به دل خام و، ننازد به تمنای نگاهی که برون آرد از این عشق به شهوت دل ناکام و، نگوید که هرآنکس که بخواهد به خدا دانه برفی ، شده لایق گر از او هست به سر بیشترین بیشترین بیشترین بام و، نیارد به رسومی غلط این سلسله احکام و ،کند قاعده سال و مه و هفته و ایام و، کند جمع پریشان دل ما نیز همه ساکت و آرام و، دهد خاطر تسکین شده هر بنده خدا را.
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کوی آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است
حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی،ِ مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : BoutighaPodcast
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فریدون مشیری - من یقین دارم که برگ
من یقین دارم که برگ
کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد
فارغ است از یاد مرگ
لاجرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست
پای تا سر، زندگیست
آدمی هم مثل برگ
میتواند زیست بیتشویش مرگ
گر ندارد همچو او، آغوش مهر باد را
میتواند یافت لطف
هرچه بادا باد را
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی - اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی - از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقر است
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمر است
شبهای بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حزین لاهیجی - شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود
شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود
گل داغ دل من انجمن آرای تو بود
جلوه در آینه ام پرتو رخسار تو داشت
سینه آتشکدهٔ حسن دلارای تو بود
مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر
بس که در دیدهٔ من ذوق تماشای تو بود
دل شیدا شده ام داغ تمنّای تو داشت
سر سودا زده ام خاک کف پای تو بود
صید آهونگهان، غمزهٔ غمّاز تو کرد
دام جادوصفتان، زلف چلیپای تو بود
عشق سرکش اثر از حسن گلوسوز تو داشت
داغ حسرت گلی از دامن صحرای تو بود
کفر و دین را به کسی فتنهٔ چشمت نگذاشت
در سواد حرم و بتکده غوغای تو بود
باده در ساغر دل نرگس مخمور تو ریخت
مستی ما همه از جام مصفّای تو بود
گل باغ نظرم غنچهٔ سیراب تو شد
سرو بستان دلم قامت رعنای تو بود
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیست
در حقیقت من و ما، موجهٔ دریای تو بود
نشئه ها داشت حزین ، سجدهٔ مستانهٔ تو
دُرد میخانه مگر خاک مصلّای تو بود؟
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
منوچهری دامغانی - نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبّت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گویی بتخانة فرخار شدهست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا
کبک ناقوسزن و شارَک سنتورزنست
فاخته نایزن و بَط شده طنبورزنا
پردة راست زند نارُو بَرِ شاخِ چنار
پردة باده زند قُمری بَرِ ناروَنا
کبک پوشیده به تن پیرَهَنِ خزِّ کبود
کرده با قیرْ مُسلسل دو بَرِ پیرهنا
پوپوکِ پیکی، نامه زده اندر سرِ خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاختهْ راست بِکردارِ یکی لَعَبگَرست
در فکنده به گلو حلقة مِشکین رَسنا
از فروغِ گُل اگر اهرِمَن آید بَرِ تو
از پری بازندانی دو رخِ اهرمنا
نرگسِ تازه چو چاهِ ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا
چونکه زرّین قدحی بر کف سیمینصنمی
یا درخشندهچراغی به میان پَرَنا
وان گُلِ نار به کردار کفی شِبرَمِ سُرخ
بسته اندر بُنِ او لَختی مُشکِ خُتنا
سَمَنِ سرخ بِسان دو لبِ طوطی نر
که زبانش بود از زرِّ زده در دهنا
وان گل سوسن مانندة جامی ز لَبَن
ریخته مُعْصَفَرِ سوده میان لبنا
ارغوان بر طَرَفِ شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر بابزَنا
لاله چون مریخ اندر شده لَختی به کسوف
گل دوروی چو بَرِ ماهِ سهیلِ یمنا
چون دواتی بُسَّدین است خراسانیو ر
باز کرده سر او، لاله به طَرْ فِ چَمَنا
ثوب عُتّابی گشته سَلَبِ قُوسِ قَزَح
سُندُسِ رومی گشته سَلَبِ یاسمنا
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پار و پیرار همیدیدم، اندوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عطار - باده ناخورده مست آمدهایم
باده ناخورده مست آمدهایم
عاشق و می پرست آمدهایم
ساقیا خیز و جام در ده زود
که نه بهر نشست آمدهایم
خیز تا از خودی برون آییم
که به خود پای بست آمدهایم
چون شکستی نبود جانان را
ما ز بهر شکست آمدهایم
در جهانی که مست هشیار است
هوشیاران مست آمدهایم
ناقصان بلی خویشتنیم
کاملان الست آمدهایم
هستی و نیستی ما بنماند
ما مگر نیست هست آمدهایم
ما چنین خوار نیستیم الحق
که به عمری به دست آمدهایم
همچو عطار در محیط وجود
به عنایت به شست آمدهایم
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عراقی - مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم
ز خود صبری و آرامی نمییابم نمییابم
ز تو لطفی و احسانی نمیبینم نمیبینم
ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم
بجز روی تو درمانی نمیبینم نمیبینم
بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو
بقای خویش چندانی نمیبینم نمیبینم
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم
که آن را هیچ پایانی نمیبینم نمیبینم
ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن
که خود را بی تو سامانی نمیبینم نمیبینم
عراقی را به درگاهت رهی بنما، که در عالم
چو او سرگشته حیرانی نمیبینم نمیبینم
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
مولانا - مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی
مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی
که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی
کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل
فروافتد ز بیم او مه و زهره ز بالایی
به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان
بلا و محنتی شیرین که جز با وی نیاسایی
چو او رخسار بنماید نماند کفر و تاریکی
چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی
مرا غیرت همیگوید خمو ش ار جانت میبا ید
ز جان خویش بیزارم اگر دارد شکیبایی
ندارد چاره دیوانه به جز زنجیر خاییدن
حلالستت حلالستت اگر زنجیر میخایی
بگو اسرار ای مجنون ز هشیاران چه میترسی
قبا بشکاف ای گردون قیامت را چه میپایی
وگر پرواز عشق تو در این عالم نمیگنجد
به سوی قاف قربت پر که سیمرغی و عنقایی
اگر خواهی که حق گویم به من ده ساغر مردی
وگر خواهی که ره بینم درآ ای چشم و بینایی
در آتش بایدت بودن همه تن همچو خو رشیدی
اگر خواهی که عالم را ضیا و نور افزایی
گدازان بایدت بودن چو قرص ماه اگر خواهی
که از خورشید خورشیدان تو را باشد پذیرایی
اگر دلگیر شد خانه نه پاگیر است برجه رو
وگر نازک دلی منشین بر گیجان سودایی
گهی سودای فاسد بین زمانی فاسد سودا
گهی گم شو از این هر دو اگر همخرقه مایی
به ترک ترک اولیتر سیه رویان هندو را
که ترکان راست جانبازی و هندو راست لالایی
منم باری بحمدالله غلام ترک همچون مه
که مه رویان گردونی از او دارند زیبایی
دهان عشق میخندد که نامش ترک گفتم من
خود این او میدمد در ما که ما ناییم و او نایی
چه نالد نای بیچاره جز آنک دردمد نایی
ببین نیهای اشکسته به گورستان چو میآیی
بمانده از دم نایی نه جان مانده نه گویایی
زبان حالشان گوید که رفت از ما من و مایی
هلا بس کن هلا بس کن منه هیزم بر این آتش
که میترسم که این آتش بگیرد راه بالایی
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی - به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی
ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو میبندم به سالوسی و زراقی
اخلایی و احبابی ذروا من حبه مابی
مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی
نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب میگیرد نه صاحب درد عشاقی
قم املا و اسقنی کأسا و دع ما فیه مسموما
اما انت الذی تسقی فعین السم تریاقی
قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی
سعی فی هتکی الشانی و لما یدر ماشانی
انا المجنون لا اعبا باحراق و اغراق
مگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداری
مگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقی
لقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدی
و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق
نه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
عطار - سحرگاهی شدم سوی خرابات
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی دردی به من داد
خرف شد عقلم و رست از خرافات
چو من فانی شدم از جان کهنه
مرا افتاد با جانان ملاقات
چو از فرعون هستی باز رستم
چو موسی میشدم هر دم به میقات
چو خود را یافتم بالای کونین
چو دیدم خویشتن را آن مقامات
برآمد آفتابی از وجودم
درون من برون شد از سماوات
بدو گفتم که ای دانندهٔ راز
بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
مرا گفتا که ای مغرور غافل
رسد هرگز کسی هیهات هیهات
بسی بازی ببینی از پس و پیش
ولی آ خر فرومانی به شهمات
همه ذرات عالم مست عشقند
فرومانده میان نفی و اثبات
در آن موضع که تابد نور خورشید
نه موجود و نه معدوم است ذرات
چه میگویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
بر جان ضعیف آرزومند
زین بیش جفا و جور مپسند
من چون تو دگر ندیدهام خوب
منظور جهانیان و محبوب
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
ما را هوس تو کس نیاموخت
پروانه به جهد خویشتن سوخت
عشق آمد و چشم عقل بر دوخت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
دوران تو نادر اوفتادست
کاین حسن خدا به کس ندادست
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
ای چشم و چراغ دیده حی
خون ریختنم چه میکنی هی
این جور که میبریم تا کی
وین صبر که میکنیم تا چند؟
هرلحظه به سر درآیدم دود
فریاد و جزع نمیکند سود
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
دل رفت و عنان طاقت از دست
سیل آمد و ره نمیتوان بست
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
مهر تو نگار سرو قامت
بر من رقمست تا قیامت
بادست به گوش من ملامت
واندوه فراق کوه الوند
دل در طلب تو رفت و دینم
جان نیز طمع کنی یقینم
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : ای یار جفا کرده پیوند بریده
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در مینهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : دیدار تو حل مشکلات است
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است
لبهای تو خضر اگر بدیدی
گفتی: «لب چشمه حیات است!»
بر کوزهٔ آب نه دهانت
بردار که کوزهٔ نبات است
ترسم تو به سحر غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است
زهر از قبل تو نوشدارو
فحش از دهن تو طیبات است
چون روی تو صورتی ندیدم
در شهر که مبطل صلات است
عهد تو و توبهٔ من از عشق
میبینم و هر دو بیثبات است
آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است
سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
آدمی خوی شود ور نه همان جانور است
شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ
بده ای دوست که مستسقی از آن تشنهتر است
من خود از عشق لبت فهم سخن مینکنم
هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : ما را همه شب نمیبرد خواب
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب
خار است به زیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کُتّاب
زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جُلّاب
دیوانه کوی خوبرویان
دردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتن
اِلّا به فراق روی احباب
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : من با تو نه مرد پنجه بودم
من با تو نه مرد پنجه بودم
افکندم و مردی آزمودم
دیدم دل خاص و عام بردی
من نیز دلاوری نمودم
در حلقه کارزارم انداخت
آن نیزه که حلقه میربودم
انگشت نمای خلق بودم
و انگشت به هیچ برنسودم
عیب دگران نگویم این بار
کاندر حق خویشتن شنودم
گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم
از چشم عنایتم مینداز
کاول به تو چشم برگشودم
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنیست دیر و زودم
امروز چنانم از محبت
کآتش به فلک رسید و دودم
وان روز که سر برآرم از خاک
مشتاق تو همچنان که بودم
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید
چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حدیث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آید
چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد
چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید
من ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی
ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید
خطا گفتم به نادانی که جوری میکند عذرا
نمیباید که وامق را شکایت بر زبان آید
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید
زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی
نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادهست ولیکن بستهست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد
از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد
وزان که خون دلم ریخت تا به تن چه رسد
به گرد پای سمندش نمیرسد مشتاق
که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد
همه خطای منست این که میرود بر من
ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد
بیا که گر به گریبان جان رسد دستم
ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد
که دید رنگ بهاری به رنگ رخسارت
که آب گل ببرد تا به یاسمن چه رسد
رقیب کیست که در ماجرای خلوت ما
فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد
ز هر نبات که حسنی و منظری دارد
به سرو قامت آن نازنین بدن چه رسد
چو خسرو از لب شیرین نمیبرد مقصود
قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد
زکات لعل لبت را بسی طلبکارند
میان این همه خواهندگان به من چه رسد
رسید ناله سعدی به هر که در آفاق
و گر عبیر نسوزد به انجمن چه رسد
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : لاابالی چه کند دفتر دانایی را
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را
سرو بگذار که قدی و قیامی دارد
گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را
گر برانی نرود ور برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : سروقدی میان انجمنی
سروقدی میان انجمنی
به که هفتاد سرو در چمنی
جهل باشد فراق صحبت دوست
به تماشای لاله و سمنی
ای که هرگز ندیدهای به جمال
جز در آیینه مثل خویشتنی
تو که همتای خویشتن بینی
لاجرم ننگری به مثل منی
در دهانت سخن نمیگویم
که نگنجد در آن دهن سخنی
بدنت در میان پیرهنت
همچو روحیست رفته در بدنی
وآن که بیند برهنه اندامت
گوید این پرگل است پیرهنی
با وجودت خطا بود که نظر
به ختایی کنند یا ختنی
باد اگر بر من اوفتد ببرد
که نماندهست زیر جامه تنی
چاره بیچارگی بود سعدی
چون ندانند چارهای و فنی
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت دوم | قسمت پنجم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند بیست و یکم و بیست و دوم ترجیعبند سعدی
شد موسم سبزه و تماشا
برخیز و بیا به سوی صحرا
کان فتنه که روی خواب دارد
هرجا که نشست خاست غوغا
صاحبنظری که دید رویش
دیوانهی عشق گشت و شیدا
دانی نکند قبول هرگز
دیوانه حدیث مرد دانا
چشم از پی دیدنِ تو دارم
من بی تو خسم کنار دریا
از جور رقیب تو ننالم
خارست نَخُست بار خرما
سعدی غم دل نهفته میدار
تا مینشوی ز غیر رسوا
گفتهست مگر حسود با تو
زنهار مرو از این پس آنجا
من نیز اگرچه ناشکیبم
روزی دو برای مصلحت را
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
چون میگذری بگو به طاوس
گر جلوهکنان روی چنین رو
گر لاف زنی که من صبورم
بعد از تو، حکایت است و مشنو
دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پی ات فتاده در کو
یا از در عاشقان درون آی
یا از دل طالبان برون شو
زین جور و تحکّمت غرض چیست؟
بنیاد وجود ما کن و رو
یا مُتلِفَ مُهجَتی و نَفسی
اللهُ یَقیک محضر السو
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو
گفتم کهنم مبین که روزی
بینی که شود به خلعتی نو
در سایه شاه آسمانقدر
مه طلعت آفتابپرتو
وز لفظ من این حدیث شیرین
گر مینرسد به گوشِ خسرو
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت یازدهم – سحرِ بابِل
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند نوزدهم و بیستم ترجیعبند سعدی
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
پیشت به تواضع اَست گویی
افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
اول دل برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فتراک
بعد از تو به هیچکس ندارم
امید و ز کس نیایدم باک
درد از جهت تو عین داروست
زهر از قبل تو محض تریاک
سودای تو آتشی جهانسوز
هجران تو ورطهای خطرناک
روی تو چه جای سحر بابل
موی تو چه جای مار ضحّاک
سعدی بس ازین سخن که وصفش
دامن ندهد به دست ادراک
گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک
پای طلب از روش فرو ماند
میبینم و حیله نیست الاّک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
جز سوی تو میل خاطرم نه
جز در رخ تو مرا نظر نی
خوبان جهان همه بدیدم
مثل تو به چابکی دگر نی
پیران جهان نشان ندادند
چون تو دگری به هیچ قرنی
ای آنکه به باغ دلبَری بر
چون قدّ خوش تو یک شجر نی
چندین شجر وفا نشاندم
وز وصل تو ذرّهای ثمر نی
آوازهی من ز عرش بگذشت
وز درد دلم تو را خبر نی
از رفتن من غمت نباشد
از آمدن تو خود اثر نی
باز آیم اگر دهی اجازت
ای راحت جان من، و گر نی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت یازدهم – سحرِ بابِل
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند هفدهم و هجدهم ترجیعبند سعدی
هر دل که به عاشقی زبون نیست
دستخوش روزگارِ دون نیست
جز دیدهی شوخِ عاشقان را
بر چهره دوان سرشک خون نیست
کوتهنظری به خلوتم گفت
سودا مکن آخرت جنون نیست
گفتم ز تو کی برآید این دود
کت آتش غم در اندرون نیست؟
عاقل داند که نالهی زار
از سوزش سینهای برون نیست
تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص رهنمون نیست
صبر ار نکنم چه چاره سازم
آرام دل از یکی فزون نیست
گر بُکْشد و گر معاف دارد
در قبضهی او چو من زبون نیست
دانی به چه ماند آب چشمم؟
سیماب، که یکدمش سکون نیست
در دهر وفا نبود هرگز
یا بود و به بخت ما کنون نیست
جان برخیِ رویِ یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
در پای تو هرکه سر نینداخت
از روی تو پرده بر نینداخت
در تو نرسید و پی غلط کرد
آن مرغ که بال و پر نینداخت
کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
نفزود غم تو روشنایی
آن را که چو شمع سر نینداخت
بارت بکشم که مرد معنی
درباخت سر و سپر نینداخت
جان داد و درون به خلق ننمود
خون خورد و سخن به در نینداخت
روزی گفتم کسی چون من جان
از بهر تو در خطر نینداخت
گفتا نه که تیرِ چشم مستم
صید از تو ضعیفتر نینداخت
با آنکه همه نظر در اویم
روزی سوی ما نظر نینداخت
نومید نیاَم که چشم لطفی
بر من فکند، و گر نینداخت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت دهم - رخِ اسب
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند پانزدهم و شانزدهم ترجیعبند
باری بگذر که در فِراقت
خون شد دلِ ریش از اشتیاقت
بگشای دهن که پاسخِ تلخ
گویی شکرست در مذاقت
در کشتهی خویشتن نگه کن
روزی اگر افتد اتّفاقت
تو خندهزنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت
ما خود ز کدام خَیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت؟
مَا اخْتَرتُ صَبابَتی وَلِکن
عَیْنی نَظَرَتْ و ما أطاقَت
بس دیده که شد در انتظارت
دریا و نمیرسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست
نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یار برگشت
برگشتن ما ضرورتی بود
وآن شوخ به اختیار برگشت
پرورده بُدم به روزگارش
خو کرد و چو روزگار برگشت
غم نیز چه بودی ار برفتی
آن روز که غمگسار برگشت
رحمت کن اگر شکستهای را
صبر از دل بیقرار برگشت
عذرش بنه ار به زیر سنگی
سر کوفتهای چو مار برگشت
زین بحرِ عمیق جان به در برد
آن کس که هم از کنار برگشت
من ساکنِ خاک پاک عشقم
نتوانم ازین دیار برگشت
بیچارگی است چارهی عشق
دانی چه کنم چو یار برگشت؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت نهم – طاق و جُفت و قسمت دهم - رخِ اسب
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند سیزدهم و چهاردهم ترجیعبند
آن برگ گلست یا بناگوش
یا سبزه به گرد چشمهی نوش
دست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
من ماه ندیدهام کلهدار
من سرو ندیدهام قباپوش
وز رفتن و آمدن چه گویم؟
میآرد وَجد و میبرد هوش
روزی دهنی به خنده بگشاد
پسته، دهن تو گفت خاموش
خاطر پی ز ُهد و توبه میرفت
عشق آمد و گفت زرق مفروش
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام! من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
طاقت برسید و هم بگفتم
عشقت که ز خلق مینهفتم
طاقم ز قرار و صبر و آرام
زآن روز که با غمِ تو جفتم
آهنگِ دراز شب ز من پرس
کز فرقت تو دمی نخفتم
بر هر مژه قطرهای چو الماس
دارم که به گریه سنگ سفتم
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شگفتم
تقدیر درین میانم انداخت
چندان که کناره میگرفتم
دی بر سر کوی دوست لختی
خاک قدمش به دیده رُفتم
نه خوارترم ز خاک بگذار
تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم
صبر از دل ریش گفت رَفتم
میرفت و به کبر و ناز میگفت
بیما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا - قسمت نهم – طاق و جُفت
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند یازدهم و دوازدهم ترجیعبند
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشمبندی
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه
در تو رسد آه دردمندی
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
دیوانهی عشقت ای پریروی
عاقل نشود به هیچ پندی
تلخست دهانِ عیشم از صبر
ای تَنگِ شکر بیار قندی
ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی
گِریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی
کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهی دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی
یکچند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
دردا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز
کز هستی خویش درگمانم
پروانهام اوفتان و خیزان
یکباره بسوز و وارهانم
گر لطف کنی بجای اینم
ور جور کنی سزای آنم
جز نقش تو نیست در ضمیرم
جز نام تو نیست بر زبانم
گر تلخ کنی به دوریم عیش
یادت چو شکر کند دهانم
اسرار تو پیش کس نگویم
اوصاف تو پیش کس نخوانم
با درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخلصی ندانم
عاقل بجهد ز پیش شمشیر
من کشتهی سر بر آستانم
چون در تو نمیتوان رسیدن
به زان نبود که تا توانم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت هشتم – اسم اعظم و قسمت نهم – طاق و جُفت
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند نهم و دهم ترجیعبند
ای روی تو آفتابِ عالم
انگشتنمای آلِ آدم
احیای روانِ مردگان را
بویت نفسِ مسیحِ مریم
بر جانِ عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
محبوب منی چو دیده راست
ای سروِ روان به ابروی خم
دستان که تو داری ای پریروی
بس دل ببری به کفّ و مِعصَم
تنها نه منم اسیرِ عشقت
خلقی متعشّقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ماتَقَدَّم
خوبیت مسلّم است و ما را
صبر از تو نمیشود مسلّم
تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مَرهَم
بیما تو به سر بری همه عمر
من بیتو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
گل را مبرید پیش من نام
با حُسن وجود آن گل اندام
انگشتنمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیبها بگفتند
یا قوم اِلی مَتی و حَتّام؟
ما خود زدهایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام
آخر نگهی به سوی ما کن
ای دولتِ خاص و حسرتِ عام
بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوز کار ما خام
درمان اسیر عشق صبرست
تا خود به کجا رسد سرانجام
من در قدم تو خاک بادم
باشد که تو بر سرم نهی گام
دور از تو شکیب چند باشد
ممکن نشود بر آتش آرام
در دامِ غمت چو مرغ وحشی
میپیچم و سخت میشود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمیدهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت هشتم – اسم اعظم
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند هفتم و هشتم ترجیعبند
ای دل نه هزار عَهد کردی
کاندر طلبِ هوا نگردی؟
کس را چه گنه تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خَوردی
دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق رویزردی
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصّهی عشق درنوردی
ای سیمتن سیاه گیسو
کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کردهست
دورانِ سپهر لاجوردی
صلح است میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم
اِقرار به بندگی و خَردی
با دردِ تواَم خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحمّل است و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگسِ مستِ نیمخوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبلهی دوستانِ مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جانِ شیرین
در پای تو ریزد اَولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیشِ پادشا من
کاین سَختدلی و سُستمِهری
جرم از طرفِ تو بود یا من؟
دیدم که نه شَرطِ مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمیکنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیدهام که یاری
بییار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت هفتم – نرگسِ مست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند پنجم و ششم ترجیعبند
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که با سرِ دل آرد
آهویِ کمند زلفِ خوبان
خود را به هلاک میسِپارد
فریاد زِ دستِ نقش، فریاد
و آن دست که نقش مینگارد
هرجا که مُوَّلهی چو فرهاد
شیرینصفتی برو گمارد
کس بارِ مشاهدت نچیند
تا تخمِ مجاهدت نکارد
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز میشمارد
عیبش مکنید هوشمَندان
گر سوخته خرمنی بِزارد
خاری چه بود به پای مشتاق؟
تیغیش بِران که سر نخارد
حاجت به درِ کسیست ما را
کاو حاجتِ کَس نمیگزارد
گویند برو ز پیشِ جورش
من میروم او نمیگذارد
من خود نه به اختیارِ خویشم
گر دست ز دامنم بدارد
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
بعد از طلبِ تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اَندرم نیست
ره میندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغِ زبونِ دامِ اُنسم
هرچند که میکُشی پَرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست، باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصوّرم نیست
گویند بکوش تا بیابی
میکوشم و بخت یاورم نیست
قِسمی که مرا نیافریدند
گر جَهد کنم مُیسّرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حظِّ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت ششم – حریرِ چین و قسمت هفتم – نرگسِ مست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند سوم و چهارم ترجیعبند
امروز جفا نمیکند کَس
در شهر، مَگر تو میکنی بس
در دامِ تو عاشقان گرفتار
در بندِ تو دوستان مُحَبّس
یا مُحرِقَتی بِنارِ خَدٍ
مِنْ جَمْرَتها السّراج تَقْبَس
صبحی که مشامِ جانِ عشّاق
خُوشبوی کند اِذا تَنَفَّسْ
اَسْتَقْبِلُهُ وِ اِن تَولّی
اَسْتَأنِسُهُ وِ اِن تَعَبَّسْ
اندامِ تو خود حریرِ چین است
دیگر چه کنی قبای اطلس
من در همه قولها فصیحم
در وصفِ شمایلِ تو اَخرس
جان در قدمت کنم ولیکن
ترسم نَنهی تو پای بر خَس
ای صاحبِ حُسن در وفا کوش
کاین حُسن وفا نکرد با کس
آخر به زکاتِ تَندرستی
فریادِ دلِ شکستگان رس
مِنبَعد مَکن چُنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
گفتارِ خوش و لبانِ باریک
ما اَطْیَبَ فاکَ جَلَّ باریک
از رویِ تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلالِ باریک
یا قاتِلتی بَسَیفِ لَحْظٍ
واللهِ قَتَلْتِنی بِهاتیک
از بهرِ خدا، که مالکانْ، جور
چندین نکنند بر ممالیک
شاید که به پادشه بگویند
ترکِ تو بریخت خونِ تاجیک
دانی که چه شب گذشت بر من؟
لاباتَ بِمِثْلِها اَعادیک
با این همه گر حیات باشد
هم روز شود شبانِ تاریک
فیالجمله نماند صبر و آرام
کَم تَزْجُرُنی و کَم اُداریک
دردا که به خیره عمر بگذشت
ای دل تو مرا نمیگذاری،ک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت ششم – حریرِ چین
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : بند اول و دوم ترجیعبند
ای سَروِ بُلندِ قامتِ دوست
وَه وَه که شَمایلَت چه نیکوست
دَر پایِ لِطافت تو میراد
هر سروِ سَهی که بر لَبِ جوست
نازکبدنی که مینَگنجد
در زیرِ قَبا چو غنچه در پوست
مَهپاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست
آن خَرمنِ گل، نه گل، که باغ است
نه باغِ اِرَم که باغِ مینوست
آن گویِ مُعَنبَر است در جیب
یا بویِ دهانِ عنبرین بوست
در حلقهی صُولَجانِ زُلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
میسوزد و همچُنان هوادار
میمیرد و همچُنان دعاگوست
خونِ دلِ عاشقانِ مشتاق
در گردنِ دیدهی بلاجوست
من بندهی لُعبَتانِ سیمین
کاخر دلِ آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سختدلانِ سُستپیمان
این شرطِ وفا بود که بیدوست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
در عَهدِ تو ای نگارِ دلبَند
بَس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیشِ تو راهِ رَفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخِ صبر برکند
در هیچ زمانهای نَزادهست
مادر به جمال چون تو فرزند
باد است نصیحت رفیقان
واندوهِ فراق کوهِ اَلوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طَمْعِ دانه در دام
چون گرگ به بویِ دُنبه در بند
افتادم و مَصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
مستوجبِ این و بیش از اینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت پنجم – سروِ بلندِ قامت
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فرخی سیستانی : در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان
چون پَرندِ نیلگون بَر روی پوشَد مَرغزار
پَرنیان هفترَنگ اَندر سر آرد کوهسار
خاک را چون نافِ آهو مُشک زاید بیقیاس
بید را چون پرِّ طوطی برگ روید بیشمار
دوش وقتِ نیمشب بوی بهار آورد باد
حَبّذا باد شمال و خُرّما بوی بهار
باد گویی مُشکِ سوده دارد اَندر آستین
باغ گویی لُعبتانِ ساده دارد در کنار
اَرغوان، لعلِ بَدَخشی دارد اندر مُرسله
نسترن لؤلؤی لالا دارد اَندر گوشوار
تا برآمد جامهای سُرخِ رنگ بر شاخِ گل
پنجهها چون دستِ مردم سر برآورد از چنار
باغ بوقَلمونلباس و راغ بوقلمون نُمای
آب مرواریدرنگ و ابر مروارید بار
راست پنداری که خَلعتهای رنگین یافتند
باغهای پُرنگار از داغگاهِ شهریار
داغگاهِ شهریار اکنون چنان خرم بود
کاندرو از نیکویی حِیران بماند روزگار
سبزه اندر سبزه بینی، چون سپهر اندر سپهر
خیمه اندر خیمه بینی، چون حِصار اندر حِصار
سبزهها با بانگِ رودِ مطربانِ چربدست
خیمهها با بانگِ «نوش»ِ ساقیانِ میگسار
هر کجا خیمهست خفته عاشقی با دوستْ مست
هر کجا سبزهست، شادان، یاری از دیدار یار
عاشقان بوس و کنار و نیکوان ناز و عِتاب
مطربان رود و سرود و مَیکشان خواب و خُمار
رویِ هامون سبز، چون گردونِ ناپیدا کَران
رویِ صحرا ساده، چون دریاِ ناپیدا کنار
اندر آن دریا سُماری وان سُماری جانور
وندر آن گردون ستاره، وان ستاره بیمَدار
هر کجا کُهسار باشد آن سُماری کوه بَر
هر کجا خورشید باشد آن ستاره سایهدار
معجزه باشد ستاره ساکن و خورشید پوش
نادره باشد سُماری کُهبُر و صحرا گذار
بر درِ پردهسرایِ خسروِ پیروزبخت
از پیِ داغ, آتشی افروخته خورشیدوار
برکشیده آتشی چون مِطرَد دیبای زرد
گرم چون طبع جوان و زرد چون زرّ عیار
داغها چون شاخهای بُسّدِ یاقوت رنگ
هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیرِ نار
ریدکانِ خوابنادیده مَصاف اندر مَصاف
مَرکَبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرّخ سِیَر بر بارة دریا گذر
با کمند اندر میانِ دشت چون اسفندیار
اژدها کردار، پیچان، در کفِ رادش کمند
چون عصای موسی اندر دستِ موسی گشته مار
همچو زلف نیکوان خرد ساله تابخورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار
کوه کوبان را یگان اندر کشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار
گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق
از کمند شهریار شهر گیر شهردار
هرکه را اندر کمندشصت بازی در فکند
گشت داغش بر سرین و شانه و رویش نگار
هر چه زینسو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زایران را با فسار
فخر دولت بوالمظفر شاه با پیوستگان
شادمان و شادخوار و کامران و کامکار
روز یک نیمه ،کمند و مرکبان تیز تک
نیم دیگر مطربان و باده نوشین گوار
زیرها چون بیدلان مبتلی نالنده سخت
رودها چون عاشقان تنگدل گرینده زار
خسرو اندر خیمه و بر گرد او گرد آمده
یوز را صید غزال و باز را مرغ شکار
این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست
نامه شاهان بخوان و کتب پیشینان بیار
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم
پیل آشفته امان و شیر شرزه زینهار
کار زاری کاندر او شمشیر تو جنبنده گشت
سر بسرکاریز خون گشت آن مصاف کارزار
...
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهارم : گل دو روی
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سروش اصفهانی : در مدح پادشاه
دلم به مهرِ تو ای سرو کاشمر کشدا
که پردهٔ جعد تو از قیر بر قمر کشدا
زِ تنگ بستنِ تو بر میانِ خویش کمر
چه رنجها که میانِ تو از کمر کشدا
تراست رویِ لطیف و مراست طبعِ لطیف
لطیفطبع غم عشق بیشتر کشدا
عبیربوی کند دست و مشکبوی کنار
کسی که دست بدان زلف گلسپر کشدا
به ماه مانی و سرو و مرا همیشه به بَر
خوش آنکه سرو در آغوش و مه به بَر کشدا
سِزد غلام شوم پیش خواجهٔ گهری
اگر به رشته، چو دندانِ تو گهر کشدا
زچهره سازم زرّ و زِ دیده بارم سیم
که کارِ وصل تو آخر به سیم و زر کشدا
نظر ببندم تا جانِ من برآساید
که این بلا همه جانِ من از نظر کشدا
کسی بباید کز عکسِ روی و لفظِ خوشت
سمن بَرد زِ کنارِ من و شکر کشدا
نه بس کنی تو زِ بیداد و زان هم ترسم
که داوری به درِ شاهِ دادگر کشدا
سر ملوک اوالنّصر ناصرالدین شاه
که بر سپهر برین رایت ظفر کشدا
نه بر کشیدهٔ تو را زمانه سازد پست
نه پست کردهٔ او را زمانه بر کشدا
به گوشِ حلقهٔ فرمان او قضا کردست
به دوش غاشیه حکمِ او قدر کشدا
بنا او شهِ ترکان همی زند سکه
بیاد او ملک روز می به سر کشدا
خجسته دولت خسرو یکی قوی شجر است
که بر سپهر برین شاخِ آن شجر کشدا
اگر بخاور یکروز می برآرد تیغ
زمانه شعلهٔ تیغش به باختر کشدا
بود به عزم چو اسکند و سکندار وار
بسی نماند که لشکر به بحر و برّ کشدا
شهان زتیغش لرزان و تیغ او به نیام
نغوذبالله اگر از نیام بر کشدا
ایا شهنشهِ کشور فزای دشمنکاه
همای بخت تو گیتی به زیر پر کشدا
مبارزی که تو اَش دل دهی به روز نبرد
برون ز پهلوی شیر ژیان جگر کشدا
عطای تست عیان آن خسروان خبرست
عیان چو آید خط بر سر خبر کشدا
جهان بگیر و ملک باش تا بدان هنگام
که آفتاب سر از باختر بدر کشدا
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهارم : گل دو روی
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : در ستایش علاءالدّین عطاملک جوینی صاحب دیوان
کدام باغ به دیدار دوستان ماند
کسی بهشت نگوید به بوستان ماند
درخت قامت سیمینبرت مگر طوبیست
که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند
گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد
دگر رخش ز خجالت به زعفران ماند
کجاست آنکه به انگشت مینمود هلال
کز ابروان تو انگشت بر دهان ماند
هر آنکه روی تو بیند برابر خورشید
میان رویت و خورشید در گمان ماند
عجب مدار که تا زندهام محّب توام
که تا به زیر زمینم در استخوان ماند
شگفت نیست دلم چون انار اگر بِکَفَد
که قطره قطره خونش به ناردان ماند
غریق بحر مودّت ملامتش مکنید
که دست و پا بزند هر که در میان ماند
به تیر غمزه اگر صید دل کنی چه عجب
که ابروانت به خمیدن کمان ماند
جفا مکن که نماند جهان و هرچه دروست
وفا و صحبت یاران مهربان ماند
اگر تو روی به هم درکشی چو نافه ی مشک
طمع مدار که بوی خوشت نهان ماند
تو مرده زنده کنی گر به عهد بازآیی
که عَودِ یار گرامی به عَودِ جان ماند
لبی که بوسه گرفتم به وقت خنده ازو
به بر گرفتن مُهر گلابدان ماند
خطی مسلسل شیرین که گر بیارم گفت
به خط صاحب دیوان ایلخان ماند
امین مشرق و مغرب علاء دولت و دین
که پایگاه رفیعش به اسمان ماند
خدای خواست که اسلام در حمایت او
ز تیر حادثه در بارهٔ امان ماند
وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز
کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند
ضرورتست که نیک کند کسی که شناخت
که نیکی و بدی از خلق داستان ماند
تو آن جواد زمانی کز ازدحام عوام
درت به مشرب شیرین کاروان ماند
به روزگار تو هرجا که صاحب صدریست
ز هول قدر تو موقوف آستان ماند
تو را به حاتم طایی مثل زنند و خطاست
گل شکفته که گوید به ارغوان ماند؟
من این غلط نپسندم ز رای روشن خویش
که طبع و دست تو گویم به بحر و کان ماند
جلال و قدر منیعت کجا و وهم کجا
من آن نیم که در این موقفم زبان ماند
فنون فضل تو را غایتی و حدی نیست
که نفس ناطقه را قدرت بیان ماند
تو معن زائدهای در کمال فضل و ادب
که تا قیامت ازو در کتب نشان ماند
جهان نماند و اقبال روزگار تو باد
که نام نیک تو باقیست تا جهان ماند
علیالخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت
حقیقت است که فکرت معالزمان ماند
تو نیز غایت امکان ازو دریغ مدار
که آن نماند و این ذکر جایدان ماند
به رغم انف اعادی دراز عمر بمان
که دزد دوست ندارد که پاسبان ماند
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت چهارم : گل دو روی
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فردوسی : گفتار اندر بنیاد نهادن کتاب
دل روشن من چون برگشت ازوی
سوی تختِ شاهِ جهان کرد روی
که این نامه را دست پیشآورم
به پیوند و گفتارِ خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کَسی
وُ دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست
برین گونه یک چند بگذاشتم
سَخُن را نهفته همیداشتم
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به گویندگانبَر جهان تنگ بود
به شَهرم یکی مهرباندوست بود
تو گفتی که با من زِ یک پوست بود
مرا گفت: خوب آمد این رایِ تو
به نیکی خِرامد همی پایِ تو
نِبشته من این دفتر پهلوی
به پیش تو آرم، نگر نَغْنَوی
گُشاده زبان و جوانیت هست
سَخُن گفتنِ پهلوانیت هست
شو این نامهی خسروان بازگوی
بدین جوی نَزد مِهان آبِروی
چو آورد این نامه نزدیک من
براَفروخت این جانِ تاریک من
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت سوم : نامور نامه فردوسی
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فردوسی : گفتار اندر داستان دقیقیِ شاعر
چو از دفتر این داستانها بَسی
همی خواند خواننده بَر هر کسی
جَهان دِل نهاده بر این داستان
همان بِخردان و همان راستان
جوانی بیامد گشادهزبان
سَخُن گفتنی خوب و طَبعی روان
به شعر آرم این نامه را، گفت من
ازو شادمان شد دلِ انجمن
جوانیش را خویِ بَد یار بود
همه ساله با بَد به پیکار بود
بر او تاختَن کرد ناگاه مَرگ
نهادش به سَر بَر یکی تیره تَرگ
بدان خویِ بد، جانِ شیرین بِداد
نبود از جهان دِلْش یک روز شاد
یَکایک از او بَخت برگشته شد
به دستِ یکی بندهبَر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند
چُنان بَختِ بیدار او خفته ماند
الهی عفو کُن گناهِ وُرا
بیفزای در حَشر جاهِ وُرا
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت سوم : نامور نامه فردوسی
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
فردوسی : گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه
سَخُن هرچه گویم همه گفتهاند
بَرِ باغِ دانش همه رُفتهاند
کسی کو شود زیرِ نَخل بلند
همان سایه زو باز دارد گزند
توانم مگر پایگـَه ساختن
بَرِ شاخِ آن سروِ سایهفکن
اگر بَر درختِ بَرومند جای
بیابم، به از بَرشدن نیست رای
ازین نامور نامهی شهریار
بمانم به گیتی یکی یادگار
تو این را دروغ و فَسانه مدان
به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خِرَد
دگر بر رَهِ رمز معنی بَرَد
یکی نامه بود از گـَهِ باستان
فراوان بدو اَندرون داستان
پراگنده در دستِ هر موبَدی
وَزو بهرهای نَزدِ هر بِخرَدی
یکی پَهلوان بود دهقاننژاد
دَلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهی روزگارِ نُخُست
گذشته سَخُنها همه باز جُست
زِ هر کشوری موبَدی سالخَورد
بیاور کین نامه را یاد کرد
بپرسیدشان از کَیان جهان
وُزآن نامبُردار فَرّخمِهان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نیکاختری
بر ایشان بَر آن روزِ کُندآوری
بگفتند پیشش یکایک مِهان
سَخُنهای شاهان و گَشتِ جهان
چو بشنید ازیشان سِپهبَد سَخُن
یکی نامورنامه افکند بُن
چُنین یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کِهان و مِهان
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت سوم : نامور نامه فردوسی
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سیف فرغانی : همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست؟
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست؟
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیدة دهر به دور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست
هرکجا دل شدهیی بر سر کویت بینم
گویم المنت لله که مرا یاری هست
گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست
هرکه روی چو گلت بیند داند به یقین
که ز سودای تو در پای دلم خاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
قاضی شهر گواهی بدهد کآری هست
هرکرا کار نه عشقست اگر سلطانست
تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست
تا زر شعر من از سکه تو نام گرفت
هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست
گر بگویم که مرا یار تویی بشنو لیک
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
سیف فرغانی نبود بر یارت قدری
گر دل و جان ترا نزد تو مقداری هست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت دوم : مشنو ای دوست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
ابو اسحاق اطعمه : مشنو ای نان که به جز دنبه مرا یاری هست
مشنو ای نان که به جز دنبه مرا یاری هست
یا به جز مالِشِ چنگال مرا کاری هست
خواستم پرده نان از سرِ زُناج کشید
تا بدانند همه خلق که زناری هست
چه عجب کنگر اگر همنفسِ بریان شد
همه دانند که در صحبتِ گل خواری هست
هوس رشته قطایف نه دلم دارد و بس
که به هر حلقه آن دام گرفتاری هست
شرح نانِ تُنُک آن نیست که پنهان ماند
داستانیست که در هر سرِ بازاری هست
باد بوئی سحر آورد زِ کیپا و بِبُرد
آبِ هر طیب که در طبله عطاری هست
آنکه مَنعَم کند از عشقِ تِرید و پاچه
تا به خوردش ندهم بر مَنَش انکاری هست
میل بسحاق به این اطعمه بیچیزی نیست
غالبالظَن من این است که اسراری هست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت دوم : مشنو ای دوست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
ملک الشعرای بهار : سعدیا چون تو کجا نادرهگفتاری هست؟
سعدیا چون تو کجا نادرهگفتاری هست؟
یا چو شیرینسخنت نخلِ شکرباری هست؟
یا چو بُستان و گـُلستانِ تو گـُلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تَمنّای تواَم باری هست
مشنو ای دوست که غیرِ از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکرِ تواَم کاری هست
لطفِ گفتارِ تو شد دامِ رهِ مرغِ هوس
به هوس بال زد و گشت گرفتارِ قفس
پایبندِ تو ندارد سرِ دَمسازيِ کَس
موسی اینجا بِنَهد رَخت به اُمّید قَبَس
به کمندِ سَرِ زُلفَت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه زُلفِ تو گرفتاری هست
بیگلستانِ تو در دست به جز خاری نیست
بِهْ زِ گفتارِ تو بیشائبه گفتاری نیست
فارغ از جلوه حُسنَت در و دیواری نیست
ای که در دارِ اَدب غیر تو دَيّاری نیست
گر بگویم که مرا با تو سَر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
دل ز باغِ سخنت وردِ کرامت بوید
پیروِ مَسلکِ تو راهِ سلامت پوید
دولتِ نام توحاشا که تمامت جوید
کآب گفتارِ تو دامانِ قیامت شوید
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را، بر مَنَش اِنکاری هست
روز نَبوَد که به وصفِ تو سخن سر نکنم
شب نباشد که ثَنای تو مُکرّر نکنم
مُنکِر فضلِ تو را نهی ز مُنکَر نکنم
نزد اعمیصفت مهرِ مُنوّر نکنم
صبر بر جورِ رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گُل خاری هست
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربتِ پارس چو جان جسمِ تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتشِ عشقت نَفِسُرد
باد، خاکی ز مقامِ تو بیاورد و ببرد
آب هر طیبْ که در طَبله عطاری هست
سعدیا نیست به کاشانه دل غیرِ تو کَس
تا نفس هست، به یادِ تو برآریم نفس
ما به جز حشمت و جاهِ تو نداریم هوس
ای دَمِ گرم تو آتش زده در ناکَس و کَس
نه منِ خامْطَمَع عشقِ تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خَیل تو بسیاری هست
کامِ جان پُر شکر از شعرِ چو قند تو بوَد
بیتِ معمورِ ادب طَبعِ بلند تو بوَد
زنده جانِ بشر از حکمت و پندِ تو بوَد
سعدیا گردنِ جانها به کمندِ تو بود
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بوَد
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
راستی دفترِ سعدی به گلستان ماند
طَيّباتش به گُل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فُرقان ماند
وآن که او را کند اِنکار، به شیطان ماند
عشقِ سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سرِ بازاری هست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت دوم : مشنو ای دوست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر تواَم کاری هست
به کمند سَرِ زُلفت، نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد، کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را، بر مَنش اِنکاری هست
صبر بر جورِ رقیبت چه کنم، گر نکنم
همه دانند که در صحبت گُل خاری هست
نه منِ خامْطَمَع عشقِ تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خَیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و، ببرد
آبِ هر طِیبْ که در کلبه عطاری هست
من چه در پايِ تو ریزم که پسندِ تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت دوم : مشنو ای دوست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
سعدی : ای نفسِ خرم باد صبا
ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح
مرغِ سلیمان چه خبر از سبا
بر سرِ خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا
از درِ صلح آمدهای یا خِلاف
با قدمِ خوف رَوم یا رَجا
بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست
بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف
چند کُنَد صورتِ بیجان بقا
آنهمه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد
صلح فراموش کند ماجرا
تا به گریبان نرسد دستِ مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امیدِ دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرّد قَفا
هر سَحر از عشق دمی میزنم
روزِ دگر میشنوم برملا
قصهٔ دردم همه عالَم گرفت
در که نگیرد نفسِ آشنا
گر برسد نالهٔ سعدی به کوه
کوه بنالد به زبانِ صدا
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت اول : هدهد خوش خبر
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
حافظ : مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طَرْفِ سبا بازآمد
برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز
که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد
عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من
کان بتِ ماه رخ از راهِ وفا بازآمد
لاله بویِ مِی نوشین بشنید از دمِ صبح
داغ دل بود، به امّیدِ دوا بازآمد
چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند
تا به گوشِ دلم آوازِ درا بازآمد
گر چه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشِکست
لطف او بین که به لطف از درِ ما بازآمد
لینک های پادکست
پادکست بوطیقا – قسمت اول : هدهد خوش خبر
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
معرفی پادکست شعر کَست
شعرکست پادکستی هستش برای خوانش اشعار خوب و درجه یک شعر فارسی
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : [email protected]
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
En liten tjänst av I'm With Friends. Finns även på engelska.